Ch13: An Older Brother's Guide to Murder

12.7K 2.1K 1.7K
                                    

نویسنده اتون ساعت خوابش دوازدهه ولی تا الان بیدار موند که این پارتو با عشق تقدیمتون کنه🥲😭😂💛
یه هدیه کوچولو به امید این که وقتی فردا بیدار شدید و با پارت مواجه شدید کلی خوشحال شید بیبیای من🥰💜

*******

گاهی اوقات، تهیونگ احساس می کرد درون یه اتاق پر از آب شناوره. انگار که فضای اطرافش زیاد باشه، و با این حال هیچ هوایی برای نفس کشیدن وجود نباشه.

معده اش درهم می پیچید، ریه هاش از کار کردن سر باز می زدند و پاهاش حسشونو از دست می دادند.
اضطراب.

یه بار توی یه کتاب خونده بود که اضطراب آدمو نمی کشه. درسته که احساس مرگ داره، ولی نیست. فقط یه توهمه.

هر بار که این احساسو تجربه می کرد سعی می کرد به خودش این نقل قول رو یادآوری کنه. ولی هیچ وقت بهش کمک نمی کرد.

تهیونگ روی زانوهاش افتاد و سعی کرد نفس بگیره. به سینه اش چنگ زد و سعی کرد راه تنفسیشو باز کنه، ولی فقط از درد توی خودش جمع شد.

نمی تونست نفس بکشه. توی همون حالت نیم خیز چرخید و به پشت روی زمین افتاد. دوباره اون حس شناوری بهش غلبه کرده بود. ریه هاش با شن پر شده بودند و صورتش داشت کبود می شد.

با بدبختی و در امید چنگ زدن و نجات دادن خودش دستاشو تکون داد و سعی کرد لب بزنه:

- نف..س... نمی تون...

و اوه خدا. اضطراب یه توهم نبود. واقعی بود... و قرار بود بکشتش.
قرار بود توی بیست سالگیش توسط دو دست نامرئی تا حد مرگ خفه بشه.

ولی بعد، لب هایی روی لب هاش نشستند و اکسیژن رو به ریه هاش فرستادند.
خیلی ناگهانی شن هایی که ریه هاش رو پر کرده بودند ناپدید شدند و تهیونگ برای گرفتن هوای بیشتری، با بدبختی به جسم سیاهی که روی چمبره زده بود چنگ زد.

وقتی نفسی گرفت، جسم کنار رفت و تهیونگ رو با دید تار و لرزونش تنها گذاشت. سردی زمینی که روش دراز کشیده بود تنها چیزی بود که تهیونگ رو متوجه اطرافش نگه می داشت، و وقتی دست هایی اون رو از اون پارکت های سرد جدا کردند، سیاهی به طور کامل دنیاشو در بر گرفت.

:::::::::

سر درد.
سرش داشت منفجر می شد. راه معده تا گلوش می سوخت و بدنش انگار هزار تن وزن داشت.
اگر بخاطر حالت تهوعش نبود، تهیونگ هیچ وقت خودشو از اون تخت نرمی که روش بود جدا نمی کرد.

ولی وقتی محتویات رقیق معده اش که فقط الکل و آب بود به گلوش حمله کرد، چاره ای به جز باز کردن چشم های خسته اش و دویدن به سمت در ناآشنایی که امیدوار بود سرویس بهداشتیه نداشت.

خوشبختانه، اون جا واقعا سرویس بهداشتی بود و تهیونگ تونست با زانو زدن جلوی توالت، با تمام جونش عق بزنه.

𝗦𝘁𝗼𝗰𝗸𝗵𝗼𝗹𝗺  | KOOKVWhere stories live. Discover now