Ch23: Two Graves

10.5K 1.9K 2.1K
                                    

::::::::::::
"ساعتی قبل"

- نمی تونی جدی باشی.

تهیونگ گفت، ولی میلا بدون هیچ شوخ طبعی نگاهش می کرد.
هاه.

- فکر کردی واقعا قبول می کنم ازم استفاده کنید تا جونگ کوک رو شکست بدید؟

میلا نخ باریک سیگاری که توی دستش بود رو به لب هاش نزدیک کرد و بعد از گرفتن پکی و رها کردنش، نرم لبخند زد:

- نه، فکر می کنم تو فکر می کنی حق انتخاب داری. نمی دونم شرایط قبلا برات چطور بوده لیمو، ولی اینجا نظرت هیچ اهمیتی نداره. فقط دو آپشن داری. یا روی زانوهات میفتی و اجازه می دی پاپام بازی سرگرم کننده اش رو اجرا کنه، یا یه بلایی سرت میارم که خود جونگ کوک التماسم کنه بکشمت که فقط راحت شی.

تهیونگ برای لحظه طولانی به میلا خیره شد. با وجود گفتن کلماتی که در حالت معمول رعشه به تن تهیونگ مینداختن، میلا آروم به نظر می رسید. دور. انگار که واقعا اونقدری که وانمود می کرد اهمیت نمی داد.

- چرا داری این کارو می کنی؟

تهیونگ زمزمه وار پرسید. گوشه لب میلا بالا رفت:

- این سوالای کلیشه ای رو از تو شنیدن عجیبه تهیونگ. واضح نیست؟ این جنگه. شما به محدوده ما تجاوز کردید، حالا ما مجبوریم پسش بگیریم.

- "ما" . هیچ وقت نمی گی من. باعث می شه فکر کنم خودت چندان اهمیتی نمی دی. نکنه این کار ها رو فقط بخاطر این که از پدرت می ترسی انجام می دی؟

میلا نگاهشو از تهیونگ گرفت و به بیرون از پنجره دوخت. صداش حین حرف زدن سرد بود.

- پدر من روی یه ویلچره. حتی به یه تفنگ هم برای کشتنش نیاز ندارم، یه بالشت کافیه. پس نه تهیونگ، فکر نکنم این دلیلش باشه.

تهیونگ ابرویی بالا انداخت.

- چی پس؟ نمی فهممت. جونگ کوک بهم گفت وقتی فقط یه دختربچه بودی بخاطر محافظت از میلان می خواستی جونگ کوک رو بکشی. حالا برادرتو ول کردی، و توی یه جنگی که برات مهم نیست می جنگی. چرا؟

میلا لبخند کوچیکی زد، انگار که توی ذهنش یه جوک مخفی رو به یاد آورده.

- دنیا سیاه و سفید نیست تهیونگ، و ما جئون ها هیچ وقت نمی تونیم مثل آدم های معمولی باشیم. ممکنه زیاد اهمیتی به جنگ ندم، ولی به پدرم می دم. برام مهم نیست چطور آدمی بوده، مهم اینه با من خوب بوده. تمام این سال ها ازم مراقبت کرده. و حالا نمی تونم همینطور به حال خودش رهاش کنم.

چرخید و مستقیم به پسر کوچیکتر نگاه کرد.

- به گمونم تو خودتم خوب این قضیه رو درک می کنی. در هر صورت جونگ کوک هم از لحاظ انسانیت تعریفی نداره، ولی به تو اهمیت می ده. و به همین خاطر دوستش داری دیگه، نه؟ فارغ از تمام خون هایی که ریخته.‌ بهم بگو لیمو، فرق من و تو چیه؟ چرا من آدم بدی ام و تو نیستی؟

𝗦𝘁𝗼𝗰𝗸𝗵𝗼𝗹𝗺  | KOOKVWhere stories live. Discover now