Ch28: The Ending Begins

10.8K 1.9K 2.2K
                                    

تهیونگ برای لحظه ای فقط بی حرکت اونجا ایستاد، و وقتی بالاخره دهان باز کرد تا چیزی بگه، یکی دستشو کشید و از میز دورش کرد.
تهیونگ چند بار پلک زد و به منشی جانگ که با سرعت به نقطه دور و خلوتی می کشیدش خیره شد:

- داری چیکار می کنی؟

منشی جانگ رد نگاه تهیونگو تا جایی که آرنجشو گرفته بود ادامه داد و سریع دستشو ول کرد. با این حال ازش فاصله نگرفت و توی همون نقطه کنار دیوار انتهای بار هیسی کشید:

- اینجا چیکار می کنید ارباب کیم؟

تهیونگ با ناباوری پوزخندی زد:

- هاه! من اینجا چیکار می کنم؟ من سه ماهه اینجا زندگی می کنم... سوال اینه شما اینجا چیکار می کنید؟ و چرا اون رئیس فاکیت الان منو نادیده گرفت؟

برای اولین بار از وقتی که تهیونگ منشی جانگ رو می شناخت، بتا جداً نگران و خسته به نظر می رسید.
معمولا همون نگاه سرد و بی تفاوت جونگ کوک روی چهره اون هم بود، ولی حالا کاملا متفاوت دیده می شد.

- اوه این خوب نیست...

زیرلب زمزمه کرد ولی وقتی تهیونگ همچنان با لجبازی و منتظر بهش خیره موند، نفسشو با صدا رها کرد و گفت:

- اون نادیده اتون نمی گیره..‌ قضیه پیچیده تر از این حرفاست.

تهیونگ برای لحظه ای حرفشو در نظر گرفت و بعد دستشو به دیوار زد تا تعادلشو از دست نده:

- اوه نه... لطفا بگو که این یه شخصیت جدید نیست...

منشی جانگ که رنگ پریده تهیونگ رو دید به سمتش متمایل شد تا محض افتادنش بگیرتش و سریع سر تکون داد:

- نه نه، شخصیت جدیدی در کار نیست... بهتون قول می دم، از وقتی رفتید هیچ سوییچ شخصیتی صورت نگرفته.

تهیونگ با گیجی ابروهاشو در هم کشید:

- پس یعنی در حال درمانه؟ متوجه نمی شم... اگه همه چیز خوبه، چطوره که منو... منو نمی شناسه؟

قسمت آخر سوالش، یک سوال جداگانه بود که تازه به ذهنش رسید. اگر جونگ کوک نادیده اش نمی گرفت، یعنی احتمالش بود که اونو نشناسه؟

منشی جانگ از بالای شونه تهیونگ نگاهی به سمت میز انداخت، انگار که هنوزم برای گفتن مستأصل بود، ولی در نهایت لب زد:

- دیمیتری وُلکوو یه شخصیت جدید نیست، اسم قانونیه آقای جئون توی روسیه است. اسمیه که مادرشون براشون انتخاب کردن و فامیلی خودشونو هم بهش دادن. از وقتی بیزینس مسکو رو گرفتن دارن از این اسم استفاده می کنن. و راجب مسئله دیگه...

نفس عمیقی کشید.

- سه ماه پیش اتفاق افتاد. هیچکس نمی دونه چه خبر بود، یکی به طور ناشناس آمبولانس خبر کرد و ارباب رو گوشه یه ساحل سنگی پیدا کردن. به طور فیزیکی آسیب جدی ندیده بودن، ولی حتی بعد از بهوش اومدن هم حرف نمی زدن... وقتی دکتر به یه روانپزشک ارجاعشون کرد و ارباب مون جا هم باهام تماس گرفت، خیلی زود معلوم شد موضوع چیه.

𝗦𝘁𝗼𝗰𝗸𝗵𝗼𝗹𝗺  | KOOKVحيث تعيش القصص. اكتشف الآن