Ch24: Everyone Lies

11.2K 2K 1.8K
                                    

برف کار های عجیبی با ذهن و بدن آدم انجام می ده.
تهیونگ می تونست غلتیدن خون داغ رو حس کنه، ولی در عین حال بدنش یخ کرده بود و کم کم داشت تمام حس هاش رو از دست می داد.

پلک هاش زیادی سنگین بودند و تنها چیزی که حس می کرد سردی بدن کنارش بود. وقتی دو دست گرم بلندش کردند، به سختی پلک هاشو از هم جدا کرد و از بین تاریکی شب، چراغ آمبولانس و هیاهوی افراد مشکی پوش، تنها چیزی که دید مردی بود که روی برانکاردی کنار خودش به داخل آمبولانس حمل شد.

جونگ کوک رنگ پریده به نظر می رسید.
نه اون رنگ پریده همیشگیش که نشون از روس بودنش می داد. نه.
رنگ پریدگی ای که غیرواقعی نشونش می داد. انگار که از مرمر تراشیده شده بود، با چشم های بسته و لب های بی رنگش و پیراهن مشکی خونیش.

مدیک هایی که دو طرفشون نشسته بودند چیز های به هردوشون وصل کردند و دردی غیرقابل توصیف توی پای تهیونگ پیچید، ولی نگاه تارش میخ مرد بزرگتر بود.
جونگ کوک خیلی بی حرکت بود. چرا انقدر بی حرکت بود؟

اون هیچ وقت عمیق نمی خوابید‌‌. این آرامش روی صورتش حال تهیونگ رو بد می کرد...این آرومیشو نمی خواست.
چشم هاشو می خواست. دو گوی یخی که بعضی وقت ها به اندازه چاقو تیر می شدند.
لب های بی رحمش که گهگاهی به لبخند های کوچیک و پنهانی بلند می شدند.
ولی جونگ کوک بی حرکت بود.

- سرما سرعت خونریزی رو کاهش داده، ولی بدنش وارد شوک شده... ضربان قلبش در حال افته.

صدای مدیک رو شنید و لحظه بعد بیپ آزاردهنده دستگاهی که به جونگ کوک وصل کرده بودند باعث شد هوشیاریش بیشتر از قبل بشه. سعی کرد تکون بخوره، ولی دستی ثابت نگهش داشت و اجازه نداد.
جیهوپ جلوی در های باز آمبولانس ایستاده بود و با صورتی یخ کرده تماشا می کرد.
یکی از مدیک ها دستاشو روی قفسه سینه جونگ کوک گذاشت و درحالی که احیا رو شروع می کرد فریاد زد:

- ای ای دی رو آماده کن!

و با نفس های مرتب شروع به شمردن و فشردن قفسه سینه جونگ کوک کرد. ولی مرد بزرگتر فقط اونجا دراز کشید و هیچ تلاشی برای برگشتن نکرد.
تهیونگ متوجه نشد چشم هاش خیسه.
"زودباش وولفی... چرا تکون‌ نمی خوری؟"
ضعیف تر از اون بود که بتونه حرف بزنه، پس فقط توی دلش التماس کرد.

مدیک دوم ای ای رو به دست زنی که کنار جونگ کوک بود و CPR رو اجرا می کرد داد و زن سریع اون ها رو به سینه جونگ کوک فشرد.
بدن مرد بزرگتر به سمت بالا اومد و لحظه بعد بی جون دوباره روی تخت افتاد.

- 250 ژول، شارژ کن!

مدیک فریاد زد، ولی صداشون داشت توی پس زمینه محو می شد.
دنیای تهیونگ تار بود و تنها صدای خودش توی سرش می پیچید.
"جونگ کوک..‌. جونگ کوک... لطفا برگرد... من بدون تو نمی تونم..."

𝗦𝘁𝗼𝗰𝗸𝗵𝗼𝗹𝗺  | KOOKVWhere stories live. Discover now