Ch29: I'm Sorry

11.2K 2K 1.7K
                                    

- من... من اینکارو نکردم...

صدای هیون می مات بود، تقریبا هول شده. یونگی پلک زد و در نگاه دوم، متوجه دست های هیون می شد. اول فکر کرده بود که زن جوان به پایه تکیه داده و داره تماشا می کنه، ولی حالا متوجه می شد که دستاش پشت پایه بسته بودند.

رنگش پریده بود، موهاش کمی نامرتب بودند و فقط تاپ و شلوار جینی به تن داشت. از آخرین باری که یونگی هیون می رو دیده بود مدت زیادی می گذشت، تقریبا از اون روزی که خبر زنده بودن تهیونگ به گوششون رسیده بود.

حالا، زن جوان کثیف و لاغر شده به نظر می رسید. یونگی چند بار پلک زد و بعد با دردی که توی شونه اش پیچید هیسی کشید:

- چه خبره؟ جیمین...

صداش لرزید و نتونست ادامه بده. نمی تونست حتی به اون سمت نگاه کنه. امیدوار بود اگه وانمود کنه این اتفاق نیفتاده، ممکنه همه چیز درست بشه.
لب های هیون می لرزیدند و چشم های درشتش پر از اشک شدند.

- نیکولای بود... اون... خدایا. نمی دونم زنده است یا نه.

جمله دومش راجب جیمین بود و اینو هردوشون می دونستند. یونگی، به دلیل زخم گلوله شونه اش نمی تونست تقلا کنه تا طناب های دستشو باز کنه، ولی همون لحظه صدایی از گوشه دیگه اتاق به گوش رسید و از بین تاریکی صدای آشنایی گفت:

- یونگی؟ اونی؟

صداش رگه هایی از ترس داشت و یونگی بلافاصله شناختش.

- نینا! حالت خوبه؟ می تونی دستاتو باز کنی؟

یونگی با صدای بلند و عجولی پرسید و زن درحالی که نفس های تند و هول می کشید پاسخ داد:

- نمی دونم... اینجا خیلی تاریکه یونگ... چه اتفاقی داره میفته؟ چه خبره؟ ما کجاییم؟

صدای تقلا هاش و تکون خوردن پایه های صندلی شنیده می شد، ولی قبل از اینکه یونگی جواب بده هیون می با عجله گفت:

- نینا، کجایی؟ می تونی ببینی گوشه دیواری؟

صدای نینا بی نفس ولی آروم تر شد:

- یه لحظه... آره فکر کنم...

- اونجا یه تیزی سمت چپه... کمی پایینه... پیداش کردی؟

برای لحظه ای فقط صدای خراشیدن پایه های صندلی روی زمین شنیده می شد و لحظه بعد نینا بلند گفت:

- آره! پیداش کردم! صبر کنین...

سر یونگی گیج می رفت، ولی خودشو مجبور کرد به جیمین نگاه کنه. اوه خدا... همه جا خونی بود. بالاتنه برهنه اش سرخ بود و قطراتی شلوار پارچه ای کثیفشو هم رنگین کرده بود.

موهای رنگ شده بلوندش توی پیشونیش ریخته بودند و جداً به نظر می رسید نفس نمی کشه، ولی بعد سرش تکون آرومی خورد و ناله ضعیفی از بین لب های درشت خشک شده اش خارج شد.

𝗦𝘁𝗼𝗰𝗸𝗵𝗼𝗹𝗺  | KOOKVWhere stories live. Discover now