Ch19: The Unexpected

12.2K 2K 2K
                                    

برای مغز تهیونگ مدتی طول می کشه تا اون نگاه، عصا و لقب رو هضم کنه.
و وقتی می کنه، اولین واکنشی که نشون می ده بالا آوردن دستش و سیلی زدن به صورت مرد بزرگتره.
جونگ کوک حتی مقاومت نمی کنه، درواقع حتی اجازه میده صورتش کاملا بچرخه و برای چند ثانیه هم توی همون حالت می مونه.

لحظه بعد، تهیونگ دستاشو دور گردن مرد بزرگتر حلقه می کنه و رسما خودشو به سمتش پرتاب می کنه.
لحظه های کوچیکی مثل این بود که تهیونگ به خودش اجازه می داد همه چیز رو فراموش کنه.
تنها چیزی که حس می کرد عطر برف و بارون بود. یه روز سرد و زمستونی.

مردی که خونه اش بود. مردی که پشت سرش از دره می پرید، مردی که وقتی گم می شد دنبالش می گشت... مردی که توی بارون زخمی رهاش کرد.

تهیونگ نفس عمیقی کشید و قبل از این که جونگ کوک فرصت کنه متقابلا به آغوش بکشتش، خودشو عقب کشید و قدمی عقب رفت.
نگاه توی چشم های یخی مرد بزرگتر آزرده بود، ولی صرفاً پرسید:

- خوشامدگویی تموم شد؟

تهیونگ لبخند مسخره ای زد.

- می بینم هنوز بامزه ای.

وقتی خیره به چشم هاش حرف زد، لحنش نرم بود:

- تو دیگه نمی خندی ولی.

هاه. مکالمه اون روزشون توی باشگاه به نظر سال ها قبل می اومد. اون موقع، جونگ کوک از نظر تهیونگ صرفاً حرومزاده روسی بود که توی نقشه هاش تداخل ایجاد می کرد و به طرز احمقانه ای قدرتمند بود.

حالا ولی مقابلش جفتش، عشق زندگیش با چشم های یخیش و مغز و قلب شکسته و خسته اش ایستاده بود و با این حال به اندازه روز اول قدرتمند به نظر می رسید.
تهیونگ چند ثانیه مکث کرد.

- حس خندیدن ندارم. بیا تو.

چرخید و بدون حرف دیگه ای جلو تر از جونگ کوک حرکت کرد. لحظه بعد صدای بسته شدن در رو شنید و بعد تنها چیزی که به گوشش رسید صدای قدم های پر قدرت و عصای جونگ کوک بود که گاهی روی زمین کشیده می شد.

چیز جالبی که تهیونگ تازه متوجهش شده بود تفاوت های شخصیتی مرد بود. چندان توجهی به راه رفتن ناکس یا کلاوس نکرده بود، ولی می دونست که استکهلم مثل یه گربه بیصدا حرکت می کنه.

و این در صورتی بود که جونگ کوک قدم هاشو قدرتمند برمی داشت. "مردی که از شنیده شدن نمی ترسید".
جونگ کوک به خوبی از تاثیرش روی بقیه خبر داشت.
وقتی به نشیمن رسیدند، همه هنوز دور میز ناهارخوری بودند و به خوردن ادامه می دادند، ولی تهیونگ به خوبی می تونست زبان بدنی خشکشون رو تشخیص بده.

تنها کسی که واقعا ریلکس مشغول خوردن بود مون جا بود، که اونم احتمالا بخاطر اینه که مون جا بازیگر عالی بود.

𝗦𝘁𝗼𝗰𝗸𝗵𝗼𝗹𝗺  | KOOKVWhere stories live. Discover now