Ch20: The Hypocrite Fox

12.7K 2K 2.6K
                                    

[آپ نصفه شبی، به امید اینکه فردا صبح کلی خوشحال بشید هیهی^^
به جغدای خودمم ویث لاووو😭😂💜]

:::::::::::

نفسش توی سینه اش گیر کرد.
دستش که دور تلفنش مشت شده بود بالا اومد و آروم قفسه سینه خودش رو لمس کرد، ولی حتی اون موقع هم موفق نشد تا فشار روی قلبشو برداره.

کمبود اکسیژن باعث شد با گیجی قدمی به عقب برداره و لحظه ای بعد دست های قدرتمندی شونه هاش رو گرفتند و چرخوندنش.

تهیونگ می دونست که از لحظه ای که جی پی اسشو روشن کرده جونگ کوک دنبالش راه افتاده، ولی در اون لحظه بیش از حد گیج بود که چیزی رو درک کنه.
چهره جونگ کوک جلوی چشمش شروع به تار شدن کرده بودن و کمبود نفس باعث شد به کت جونگ کوک چنگ بزنه.

مرد بزرگتر سریع عمل کرد، تهیونگ حتی متوجه هم نشد کِی به سمت دیگه خیابون کشیده شد. لحظه بعد، جونگ کوک صندلی راننده رو عقب داده بود و بعد از نشستن، تهیونگ روی ران هاش نشونده و صورتشو با دستای بزرگش قاب گرفته بود.

- میلی... شش..ششش...عسل من... آروم...

صداش خونسرد و آروم بود، و دست هاش صورت تهیونگ رو نوازش می کردند.

- باهام نفس بکش مالیشکا... ششش... عزیزم بهم نگاه کن...

جونگ کوک با بالا آوردن سر تهیونگ پسر کوچیکتر که رو به کبودی می رفت و مثل یه ماهی در حال مرگ نفس نفس می زد وادار کرد تا بهش نگاه کنه. برخلاف کلمات نرمش، نگاه یخیش جدی و مرگبار بود.

- نفس بکش.

تهیونگ نمی دونست چطور، ولی خیلی ناگهانی مقدار زیادی هوا رو به ریه هاش وادار کرد. فقط یک لحظه از خفگی نجات پیدا کرده بود، و بعد باز هم نفس هاش کوتاه شدند.
یکی از دست های جونگ کوک به سمت کمرش رفتند و درحالی که به نرمی نوازشش می کرد، پسر کوچیکتر رو به خودش فشرد و زمزمه کرد:

- ششش... باهام نفس بکش... دم... نگه دار... بازدم...

تهیونگ تلاش کرد، واقعا کرد، ولی فایده نداشت. نمی تونست ریتم درست رو پیدا کنه و تقریبا مطمئن بود قراره بمیره.
ولی بعد جونگ کوک گونه اش رو به گونه پسر کوچیک تر مالید و درحالی که از زیر مژه هاش بهش خیره بود لب زد:

- давай, моя любовь...

"زود باش، عشق من..."

با اون وضعیت ذهنی، مغز تهیونگ قاعدتاً نباید معنیش رو متوجه می شد. و با این حال تونست این کار رو بکنه و لحظه بعد، تهیونگ بدون اینکه متوجهش بشه شروع به تقلید نفس کشیدن مرد بزرگتر شد.

خیره به لب های جونگ کوک، درحالی که با تمام وجود به صدای مرتب نفس کشیدن جونگ کوک گوش می داد تلاش کرد تکرارش کنه. اولش سخت بود، کمبود اکسیژن باعث می شد دلش بخواد نفس های عمیق بکشه تا سوزش ریه هاش رو آروم کنه، ولی خودش رو مجبور کرد به ریتم آروم جونگ کوک بچسبه.

𝗦𝘁𝗼𝗰𝗸𝗵𝗼𝗹𝗺  | KOOKVOnde histórias criam vida. Descubra agora