Vaccine (Taekook)

1K 44 0
                                    

با فرو رفتن سوزن توی انگشتش از جا پرید و "آخ" آرومی گفت و پارچه ی زیر دستش رو کنار گذاشت ، از آب سرد کن مغازه خیاطیش کمی آب خورد و عینک طبیش رو از داخل کشو بیرون آورد و به چشم زد. بعد از تموم کردن ریزه کاری های لباس سرش رو برای چک کردن ساعت بالا آورد و به سمت ساک وسایل نوزادش رفت و برای پسر کوچولوش که داخل روروکش نشسته بود و از این طرف مغازه به اون طرف میرفت شیشه شیر رو بیرون آورد، یونجون کوچولوی یکساله ش رو از روروک بیرون آورد و توی بغلش گرفت و شیشه شیر رو به دهنش نزدیک کرد و با دیدن ولع یونجون توی خوردن شیر با شرمندگی به پسرش نگاه کرد و روی موهای مشکیش رو بوسید
_ببخشید پسر خوشگلم....حسابی سرگرم دوختن لباس خواب جدید عمو بودم...یادم رفت که پرنس قشنگم اینجا گرسنشه...
با به صدا دراومدن زنگوله بالا در تهیونگ سرش رو بالا آورد و با دیدن شوهرش با یونیفورم نظامیش غافلگیر شد و سریع لبخند زیبایی زد
_اوه....اومدی جانگکوکی؟!...تو مگه امشب شیفت نبودی؟!
جانگکوک همونطور که گونه ی پسرش رو نوازش میکرد لبخندی زد و روی موهاش رو بوسید، کنار تهیونگ نشست و دستشو دور کمر تهیونگ حلقه کرد و گونه ی شوهرش رو هم بوسه زد
_ساعت هفته...شیفتم تموم شده...اومدم دنبالت بریم درمانگاه واکسن یکسالگی یونجون رو بزنیم...نمیخواستم تنها بری...
تهیونگ شیشه خالی شیر رو از دهن یونجون فاصله داد و جانگکوک پسرش رو به سرعت بغل کرد و اجازه داد تهیونگ وسایلش رو جمع و جور کنه تا بعد از بستن مغازه به درمانگاه برن.
_کاشکی حداقل میرفتی خونه لباس هات رو عوض میکردی جانگکوکا...
جانگکوک با یک دست یونجون رو بغل کرده بود و با دست دیگه دست تهیونگ رو که حالا خیالش از قفل بودن مغازه راحت شده بود گرفت و سمت ایستگاه اتوبوس رفت
_اگه میرفتم خونه...دیگه نمیرسیدم بیام دنبال شما فرشته های عزیزم...اشکالی نداره ته...زود میرسیم خونه...
تهیونگ به دست تتو شده جانگکوک که توی دست لاغر خودش بود نگاهی کرد و به بازوی عضله ای شوهرش چسبید و سرش رو بهش تکیه داد
_آخه کی باور میکنه تو با این تتو ها و پیرسینگ هات یه افسر پلیس باشی؟!...بیشتر شبیه ریس مافیایی...
جانگکوک با خنده یرش رو به طرف تهیونگ چرخوند و بوسه ای روی موهاش زد و با رسیدن اتوبوس سریع سوار شدن . با رسیدن به درمانگاه تهیونگ کارت سلامت یونجون رو از ساکش بیرون آورد و به سمت بخش واکسیناسیون رفت
_جئون یونجون...برای واکسن یکسالگی اومدیم...
پرستار برای تایید سرتکون داد و کارت سلامت رو از دست تهیونگ گرفت
_لطفا با نوزاد همراه من بیاین....اتاق آخری...
تهیونگ به همراه جانگکوک و پسرش وارد اتاق تزریقات کودکان شد و لباس های یونجون رو برای زدن واکسنش درآورد ، جانگکوک که همچنان پسر کوچولوش رو بغل کرده بود به سوزن آمپول توی دست پرستار نگاه کرد و یونجون رو روی تخت قرار داد و کنار تهیونگ ایستاد. یونجون کوچولو که تا اونموقع ساکت بود با فرو رفتن سوزن به بدنش با تمام توانش جیغ کشید و شروع به گریه کرد. تهیونگ به سرعت بغلش کرد و آروم پشت کمرش رو ماساژ داد تا کمی آرومش کنه
_چیزی نیست عزیزم....تموم شد...گریه نکن پسر خوشگلم‌...بابا اینجاست...قربون اشکات برم آخه جوجه...
جانگکوک پستونک یونجون رو از ساک درآورد و سمت اون دوتا رفت
_بیا ته اینو بزار دهنش شاید یه کم آروم بشه...بعدش میتونیم لباساش رو تنش کنیم برگردیم خونه....
تهیونگ پستونک رو به دهن پسرش نزدیک کرد اما یونجون صورتش رو کنار کشید و بیشتر گریه کرد ، از بغل تهیونگ بیرون اومد و بین بازوهای بزرگ آپا کوک قرار گرفت و سرش رو به سینه پدرش فشار داد . جانگکوک با کمک تهیونگ لباس های یونجون رو دوباره پوشوندن و جانگکوک اشک های پسرش رو با انگشت آروم پاک کرد و اینبار موفق شد پستونک رو توی دهن یونجون بذاره. یونجون با مشت کوچولوش آروم چشم های اشکیش رو مالش داد و سرش رو به گردن جانگکوک چسبوند و اشک ریختن رو تموم کرد. تهیونگ از پرستار تشکر کرد و سه نفری به سمت خونه راه افتادن و یونجون تا رسیدن به خونه از خستگی به خواب رفت. تهیونگ رمز در رو زد و خانواده جئون وارد آپارتمانشون شدن و جانگکوک پسرش رو روی تخت کوچولوش خوابوند و برای عوض کردن لباس هاش به اتاق خواب مشترکش با تهیونگ رفت.
تهیونگ خرید هاشون رو جابجا کرد و به اتاق خواب رفت و با شنیدن صدای آب که خبر از دوش گرفتن جانگکوک میداد لبخند زد و ست هودی و شلوارک جدیدی که برای شوهرش دوخته بود رو از کمد بیرون آورد و روی تخت گذاشت و برای درست کردن شامشون از اتاق بیرون رفت. جانگکوک درحالی که موهاش رو با حوله ی کوچکی خشک میکرد و فقط لباس زیرش رو پوشیده بود از اتاق بیرون اومد و با دیدن تهیونگ که مشغول آشپزی بود لبخند زد و بهش نزدیک شد و از پشت تهیونگ رو بغل کرد و گردن و ترقوه هاش رو پر از بوسه کرد
_اوه جانگکوکی چرا چیزی نپوشیدی؟!...پیژامه جدیدت رو روی تخت گذاشتم...اونو بپوش...
جانگکوک حلقه دستش رو دور تن تهیونگ محکمتر کرد و بیشتر به خودش چسبوندش و زیر گوشش گفت
_چطوره لباس های تورو هم در بیاریم؟!...هممم؟!...دلم برات تنگ شده هیونگ...
تهیونگ زیر گاز رو خاموش کرد و توی بغل جانگکوک چرخید و بوسه ای به سینه ی برهنه ش زد و دستاش رو دور گردن کوک حلقه کرد و جانگکوک با یه حرکت از روی زمین بلندش کرد و به سمت اتاق خواب رفت. با برخورد کمرش به ملافه ی تخت دست هاش رو از دور گردن شوهرش باز کرد و مشغول درآوردن لباس هاش شد، با حس دست نوازش گر کوک روی بدن برهنه ش به آرومی ناله کرد و پاهاش رو دور پایین تنه شوهرش حلقه کرد. جانگکوک به بدن گندمی تهیونگ بوسه های پی در پی زد و در آخر وقتی لبهاش رو روی لبهای تهیونگ گذاشته بود لباس زیرهاشون رو درآورد. از کشوی کنار تخت لوب رو بیرون آورد و مشغول آماده کردن تهیونگ با انگشت هاش شد. تهیونگ با حس انگشت های جانگکوک داخل سوراخش به ملافه زیرش چنگ زد و ناله ش رو آزاد کرد، جانگکوک وقتی از آماده بودن تهیونگ مطمئن شد دیکش رو جایگزین انگشت هاش کرد و روی تهیونگ خم شد و شروع به بوسیدنش کرد.
_امممم....آهههه...جانگکوکا...حرکت کن...اااااااه
جانگکوک به پای کشیده و لاغر تهیونگ که روی سرشونه ش بود بوسه ای زد و حرکاتش رو شروع کرد، صدای ناله ها و برخورد بدن هاشون اتاق رو پر کرده بود. موهای نم دار مشکی ، عضلات برجسته شکم و کمر باریک و تتو های مختلفی که روی پوست سفید کوک جا خوش کرده بودن تصویر مورد علاقه تهیونگ رو به چشم هاش هدیه میدادن و هر لحظه به اوج نزدیک ترش میکردن . با لرزیدن پاهاش به دست جانگکوک که پهلوهاش رو گرفته بود چنگ زد و نالید
_آه...جانگکوکا....دارم میام....آااااااه...ااااه
با فریاد زدن اسم شوهرش به اوج رسید و بلافاصله گرمای جانگکوک رو هم توی خودش حس کرد، شوهرش درحالی که نفس نفس میزد ازش بیرون کشید و مشغول تمیز کردن خودشون شد. کنار تهیونگ دراز کشید و بازوش رو زیر سر ته گذاشت و شروع به نوازشش کرد، تهیونگ به دست تتو شده کوک نگاه کرد و بوسه ای روش زد
_دوست دارم جانگکوکا
_منم دوست دارم هیونگ
_ممنون که همراه منو پسرمون به درمانگاه اومدی...امروز بلافاصله تو بغلت آروم شد...هر دفعه کلی گریه میکرد و من دستپاچه میشدم
_نیازی به تشکر نیست...وظیفمه که همیشه همراه تو و جوجه مون باشم...
_نودل هایی که برای شام درست کرده بودم مطمئنا تا الان خمیر شده...
_اشکالی نداره...غذا سفارش میدیم...برای جوجه هم خودم پوره درست میکنم
با صدای گریه یونجون مکالمه شون پایان یافت و هر دو بعد از پوشیدن لباس هاشون از اتاق بیرون رفتن

one shot: BTSWhere stories live. Discover now