Let's do it differently (Namjin)

1.2K 58 2
                                    

جین توی جاش غلتی زد و نامجون رو بغل گرفت و شنیدن ناله های ریز نامجون سریع چشم هاش رو باز کرد. صبح شده بود و نور خورشید از پرده های نازک اتاق خواب وارد خونه میشد، جین به صورت گررفته و داغ نامجون نگاه کرد و به پیشونیش دست کشید، درست حدس زده بود نامجون تب بالایی داشت
_فاک....جووونی؟!.....نامجونا؟!....عزیزم صدامو میشنوی؟!....بلند شو تب داری....
جین از تخت پایین اومد و تخت رو دور زد و کنار نامجون روی تخت نشست و پتو رو از روش کنار زد از جاش بلند شد و بعد از چند دقیقه با دستمال و ظرف آب برگشت کنار نامجون، دکمه های لباس خوابش رو باز کرد و دستمال رو با آب خیس کرد و روی بدن تب دار نامجون گذاشت. نامجون از درد ناله میکرد و هزیون میگفت، جین کلافه دستمال رو کنار گذاشت و وارد سرویس بهداشتی اتاق شد و بعد از پر کردن وان از حمام خارج شد و نامجون رو صدا زد
_نامجونااا....بلند شو....پاشو عزیزم....وان آب رو آماده کردم....بیا باید تبت رو بیاریم پایین
جین با هزار زحمت نامجون رو توی جاش نشوند و لباس خوابش رو از تنش در آورد و باهم وارد حمام شدند. نامجون با کمک جین شلوارش رو هم در آورد و توی وان نشست و از بی حالی و ضعف سرش رو به لبه ی وان تکیه داد و چشم هاش رو بست. جین لباس خودش رو درآورد و مشغول ماساژ دست پاهای نامجون شد، نامجون ناله میکرد و هنوز هزیون میگفت
_جینااا.....جین......توام بیا تو وان
جین یه نگاه به نامجون کرد و با احتیاط وارد وان شد و پشت سر نامجون قرار گرفت و ایندفعه نامجون سرش رو به کتف جین تکیه داد و چشم هاش رو بست و لبخند زد. جین آروم آروم نامجون رو نوازش میکرد و کمکش میکرد تبش بیاد پایین و در آخر از وان بیرون آوردش و دمای بدنش رو چک کرد و دوش آب رو باز کرد و باهم زیر دوش قرار گرفتند
_چقدر دیشب بهت گفتم موهات رو خشک کن؟!....دیدی؟!....اینم نتیجه ش....بهت گفتم پیاده زیر بارون نیا خونه....گوش نکردی....
نامجون به غر غر ها و حرص خوردن های جین لبخند بی جونی زد و دست هاش رو دور کمر جین انداخت
_آههه....جینی....اینقدر حرص نخور عزیزم....من دیشب خسته بودم....میخواستم فقط بخوابم....برای همین خیسی موهام رو نادیده گرفتم
جین با دستش به سینه ی چپ نامجون زد و بهش اخم بانمکی کرد
_الان اینطوری خوبه؟!....تب کردی جون نداری حرف بزنی؟!....خوب منو صدا میزدی برات خشک کنم
نامجون با چشم های خمار نگاهش کرد و فقط لبخند زد و آروم گونه ش رو بوسید
_معذرت میخوام عزیزم.....میدونم امروز سالگردمونه و میخواستی باهم جشن بگیریم
جین شیر آب رو بست و نامجون لباس زیرش رو درآورد و حوله ی تن پوشش رو از دست جین گرفت و پوشید و باهم از حمام بیرون رفتند. جین نامجون رو روی تخت نشوند و با کلاه تن پوش مشغول خشک کردن موهای نامجون شد
_آههه.....جینا....چرا مثل مامانا رفتار میکنی؟!....یااا....داره دردم میگیره....
جین دست از کارش کشید و به نامجون نگاه کرد و گفت
_وقتی دوست پسری لجباز و بی عقلی مثل تو دارم....معلومه که باید مثل مامانا باهاش رفتار کنم....
جین سمت کمد رفت و نامجون از جاش بلند شد و لباس زیرش رو تنش کرد و حوله رو کنار انداخت، جین هودی توسی گشاد نامجون رو تنش کرد و به پیشونیش دست کشید
_خوبه.....تبت خیلی کم شده....تا تو استراحت کنی برات یه سوپ خوشمزه هم درست میکنم....
نامجون شلوار هودیش رو هم پوشید و به جین لبخند زد و سمت جین که مشغول پوشیدن لباس های خودش بود رفت و از پشت بغلش کرد
_جینی خوشگلم....از اینکه روز مهمت رو خراب کردم معذرت میخوام....قرار بود امروز رو یه روز متفاوت کنیم
جین بعد از پوشیدن لباس هاش و برداشتن سشوار در کمد رو بست و سمت نامجون برگشت و بهش لبخند زد و پیشونیش رو بوسید
_برای جشن گرفتن وقت زیاده....فعلا این سلامتیه توعه که برای من اهمیت داره جونی...حالا هم بشین اینجا موهات رو خشک کنم عزیزم
نامجون سر تکون داد و روی صندلی جلوی میز آینه دار نشست و جین مشغول خشک کردن موهاش شد و نامجون کم کم چشم هاش در حال بسته شدن بودند که جین سشوار رو خاموش کرد و کمکش کرد روی تخت دراز بکشه. جین از اتاق بیرون رفت و وارد آشپزخونه شد و گوشیش که روی اپن در حال زنگ خوردن بود رو جواب داد
_سلام جانگکوکا....حالت چطوره؟!
+سلام هیونگ.....حال تو چطوره؟!....از اینکه سومین سالگردتون رو جشن میگیرد چه حسی داری؟!
_فعلا احساس گشنگی میکنم حالا تا بعد ببینم چی میشه
جانگکوک خندید و جین هم خنده ش گرفت
+هیونگ....نامجون هیونگ خونه نیست؟!....تلفنش رو چرا جواب نمیده؟!
_آه....تلفنش.....نامجون مریضه جانگکوک....الانم خوابه.....
+اوه....چه بد....کلی برنامه برای امشب ریخته بود
_میدونم....ولی تقصیر خودشه که مراقب خودش نیست
+اوه....هیونگ....جیمینی هیونگ داره صدام میزنه....بعدا میبینمت....بازم سالگردتون مبارک....دوستون دارم....خدافظ
_خدافظ کوک....به جیمین سلام برسون
جین گوشیش رو کنار گذاشت و مشغول آشپزی شد.
بعد از تقریبا یکی دو ساعت جین وارد اتاق خواب شد و سینی غذا رو کنار نامجون روی تخت گذاشت و نامجون تکونی خورد و آروم چشم هاش رو باز کرد و جین بهش لبخند زد و تب رو وارد دهنش کرد. تب سنج رو از دهن نامجون درآورد و نگاهش کرد، سینی رو روی پاهای نامجون گذاشت و دنبال گوشی نامجون گشت
_تبت قطع شده....سوپت رو بخور تا بعدشم بهت دارو بدم.....پیداش کردم اینه.....جانگکوک به گوشیت زنگ زده بود....خوشبختانه سایلنت بود.....بهشون گفتم مریضی و برنامه ی امشب رو کنسل کردم
نامجون با اشتها غذاشو میخورد و به برای جین سر تکون میداد و هنوزم احساس ضعف میکرد و میخواست ساعت ها بخوابه و از طرفی از دست خودش عصبانی بود که روز سالگردشون رو خراب کرده.
_خیلی خوشمزه بود....دستت درد نکنه عزیزم....من حالم خوبه.....گوشیم رو بده بچه ها رو خبر کنم....امشب بیان اینجا
جین چند لحظه به چشم های خمار و قرمز نامجون نگاه کرد و یه نفس عمیق کشید و گفت
_چرا اینقدر دوست داری منو حرص بدی؟!.....وقتی میگم استراحت کن ینی استراحت کن.....دارم بهت میگم مهمونی مهم نیست....هروقت تو خوب شدی انجامش میدیم.....از ضعف و بی حالی رنگ به صورتت نیست....
نامجون با نگاهی ترسیده به جین نگاه کرد و آروم بغلش کرد و سعی کرد آرومش کنه
_اوکی بیبی.....هرچی تو بگی...حرص نخور.....به هرحال سالگردموت مبارک عشق قشنگم
نامجون خم شد و گونه ی جین رو محکم و پر سر صدا بوسید و باعث شد جین خنده ش بگیره و پسش بزنه، به نامجون لبخند زد و آروم بوسیدش و قبل از اینکه ازش جدا بشه لب پایینش گاز گرفت
_بخواب جونی....اگه چیزی خواستی صدام بزن
نامجون دوباره زیر پتو خزید و چشم هاش رو بست و جین بعد از برداشتن سینی غذا از اتاق بیرون رفت.
*
دو روز از سالگرد جین و نامجون  میگذشت و نامجون دیگه کاملا خوب شده بود و بالاخره جین رضایت داده بود جشن بگیرند،البته یه جشن دونفره.
سوکجین کیک سالگردشون رو روی میز گذاشت و از ذوق یه لبخند بزرگ زد، نامجون از پشت بغلش کرد و گردنش رو بوسید.
_امممم.....این خیلی خوبه
جین لبخند زد و دست نامجون رو نوازش کرد
_ممنون....بزار عکسش رو بگیرم....برات برش میدم بخوریش
نامجون حلقه ی دستاشو دور کمر جین تنگ تر کرد و اجازه نداد حرکت کنه و زیر گوشش رو بوسید و گفت
_اوه....نه.....جینا.....من کیکت رو نگفتم عزیزم.....خودت رو گفتم
جین از جا پرید و دستای نامجون رو از دور خودش باز کرد و سریع با موبالیش از چند زاویه از کیکش عکس گرفت
_حداقل یه ذره مزه ش میکردی.....کلی براش زحمت کشیدم
نامجون به جین نزدیک شد و بهش لبخند زد
_فعلا چیزای خوشمزه تری دارم بخورم
نامجون خودش رو به جین چسبوند و مشغول بوسیدنش شد و دستش رو زیر هودی جین برد و نوازشش کرد و باعث شد جین توی دهنش ناله کنه.
_آهههههه....لعنت بهت کیم نامجون.....حداقل وسط آشپزخونه م نه....ببرم توی اتاق خواب
نامجون خندید و کوتاه بوسیدش رو دستش گرفت و با خودش کشید و سمت اتاق خواب بردش و در حالی که لباس هاش رو در میاورد گفت
_قراره امشب متفاوت تر باشه جینا....میخوایم توی حمام زیر دوش انجامش بدیم
_چی؟!....زیر دوش؟!....زده به سرت؟!....هنوزم تب داری فکر کنم
جین شلوار نامجون رو از پاش در آورد و باهم وارد حمام شدند و نامجون دوش رو تنظیم کرد و جین بهش ملحق شد و بغلش کرد. نامجون به جین خیره شده بود و جین میتونست عضو تحریک شده ی نامجون رو که توی لباس زیر زندانی بود رو ببینه، جین جلوی پای نامجون زانو زد و لباس زیرش رو در آورد و بهش لبخند زد و عضوش رو با دست ماساژ داد و بهش زبون زد. نامجون ناله کرد و موهای جین رو توی مشتاش گرفت و عضوش رو وارد دهن سوکجین کرد
_آههههههه......جیننننا......فاااااک.....اون دهن لعنتیت
سوکجین آروم عضو نامجون رو میمکید و زبونش رو دورش میکشید و باعث میشد نامجون بلند تر ناله کنه و محمکتر توی دهنش حرکت کنه. با بر خورد سر عضو نامجون به ته حلقش اشک توی چشم هاش جمع شد و با لرزش پاهای نامجون فهمید که نزدیکه
_آههههههه.....جیننننا.....شت.....من نزدیکم عزیزم.....بسه.....بلند شو
نامجون سوکجین رو از جاش بلند کرد سمت دیوار برش گردوند و جین دستاش رو به دیوار تکیه داد و به کمرش قوس داد. نامجون به جین نگاه کرد که چطور قطرات آب روی پوست سفیدش سر میخورن و نامجون دیگه طاقت نداشت پشت جین قرار گرفت و پشت گردنش رو بوسید و عضوش رو به جین مالید. جین نالید و سرش رو به عقب خم کرد و خودش رو به نامجون رو مالید و با حس عضو نامجون روی سوراخش از جا پرید
_جونی....آماده م نمیک......آهههههههههههه
با وارد شدن کامل نامجون داخلش حرفش نصفه موند و بلند نالید و نفس نفس زد
_آههههه.....لعنت بهت....آههههه....فاک....تو خیلی بزرگی لعنتی.....حداقل قبلش آماده م میکردی
نامجون که بی حرکت مونده بود تا جین به سایزش عادت کنه، صورت جین رو سمت خودش برگردوند و محکم بوسیدش
_تقصیر من چیه که تو اینقدر هاتی؟!....فاک جینااا....باید خودت رو ببینی وقتی قطره های آب از روی پوستت سر میخوره.....آهههههه.....لعنتی ترین صحنه ی دنیاست
_حرکت کن لعنتی....آههههه.....همممم....جونی
_جیننننا.....تو چرا اینقدر تنگی لعنتی؟!....
با جیغ بلندی که جین کشید نامجون از حرکت ایستاد و با ترس نگاهش کرد
_فاااااااک.....جونیییییی......واینستا.....همونجاست.....خودشه....حرکت کن لعنتی
نامجون پهلو های جین رو محکم گرفت و با شدت به نقطه ی حساسش ضربه زد و نالید
_فاااااک.....آههههههه......آهههههه.....جینییی.....تو.....فوق العاده ای....عاشقتم
جین که از لذت به گریه افتاده بود با لرزش پاهاش سرش رو به پشت خم کرد و با ناله ی بلند و کش داری به اوج رسید
_آههههههه......جوووونی.....عاشقتم لعنتی....آههههه
نامجون بعد از چندتا ضربه ی دیگه داخل سوکجین به اوج رسید و نفس نفس زد و آروم ازش بیرون کشید دوش رو بست و بغلش کرد و باهم وارد وان آب شدند و جین سرش رو به سینه ی نامجون تکیه داد و نفس نفس زد نامجون نوازشش کرد و آروم بوسیدش
_وقتی مریض بودم و تو آوردیم حمام تا تبم رو پایین بیاری حرکت قطره های آب رو بدن رو دیدم و گفتن شاید خوشت بیاد توی حمام عشقبازی کنیم
_خوبه.....من فکر میکردم دوست پسر مریضم رو آوردم حمام.....نگو یه منحرف بی جنبه رو آوردم بودم که در همه حال به فکر عشقبازیه.....به هرحال.....ممنونم.....من ازش لذت برم....
نامجون خندید و سوکجین رو آروم بوسید و بعد از گذشت نیم ساعت باهم از حمام بیرون رفتند.

one shot: BTSHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin