Meow Meow (Taegi)

587 25 0
                                    

خمیازه ی آرومی کشید و دست هاش رو دور بدن جفتش محکمتر کرد و به گردن سفیدش بوسه ی آرومی زد، امگا توی جاش چرخید و سرش رو به سینه ی آلفاش مالید و مثل یه بچه گربه کیوت خرناس کشید. تهیونگ انگشت های باریک و بلندش رو از زیر تیشرت گربه کوچولوش رد کرد و کمر برهنه ش رو نوازش کرد و موهای مشکی و ابریشمیش رو بوسه زد و با صدای بَم و جذابش زیر گوشش گفت
_وقت بیدار شدنه میو میو...نزدیک ظهره باید یه چیزی بخوریم...
یونگی بی توجه به آلفاش که قصد بیدار کردنش رو داشت دست هاش رو دور کمر تهیونگ حلقه کرد و زیر لب غر غر کرد. تهیونگ با خنده شروع به بوسیدن جای مارک و بقیه ی جاهای گردن یونگی شد و در آخر روش قرار گرفت، یونگی که دیگه تسلیم شده بود با ملایمت چشم هاش رو باز کرد و با دیدن موهای فر و بهم ریخته تهیونگ لبخند زد و دستهاش دور گردن تهیونگ انداخت و برای بوسیدنش پایین کشیدش.
_صبح بخیر ته...چرا اینقدر زود بیدار شدی؟!
تهیونگ بوسه ای به پیشونی یونگی زد و ازش فاصله گرفت و ملافه ی تخت رو کنار زد و مجبورش کرد از تخت پایین بره
_صبح زود نیست میو میو...نزدیک ظهره...تا دوش بگیری منم صبحانه درست میکنم...
یونگی خمیاره ای کشید و بدون معطلی وارد حمام شد و لباس های گشادش رو داخل سبد لباس ها انداخت و مشغول دوش گرفتن شد. با تموم شدن کارش و خشک کردن موهاش از اتاق خواب بیرون اومد و با ورودش به آشپزخونه تهیونگ با لبخند لیوان شیر و بشقاب نون های تست مربایی رو جلوش گذاشت و برای خودش هم تست آماده کرد. یونگی به بشقابش نگاهی انداخت و بلافاصله آه کشید و اعتراض کرد
_خواهش میکنم ته...یه امروز رو بزار با آیس امریکانو همیشگیم شروع کنم...هممم؟!....دو هفته س داری شیر به خوردم میدی...نکنه باورت شده من بچه گربه تم؟!...هان؟
تهیونگ با خنده به صورت گل انداخته و پف کرده ی اول صبحی جفتش نگاه کرد و یکی از تست های بشقابش رو جلوی دهنش گرفت و منتظر شد تا بهش گاز بزنه
_داری به هیتت نزدیک میشی هیونگ...کافئین برات خوب نیست...مخصوصا که قراره ایندفعه برای توله دار شدن تلاش کنیم...
با پریدن لقمه توی گلوش به سرفه افتاد و تهیونگ به سرعت از جاش بلند شد و لیوان شیر رو جلوش گرفت و چندباری به پشت کمرش زد
_حالت خوبه یونگی؟!...نفس بکش...
یونگی که نفسش جا اومده بود با ابرو های درهمش به تهیونگ نگاه کرد و با مشت به سینه ش زد
_احمق....نزدیک بود خفه بشم...این چرت و پرتا چیه سر صبحی وسط صبحانه میگی؟!...خودتم میدونی ته...این تقریبا غیر ممکنه...من دیگه بیست و هفت سالمه...تا الان سه بار این اتفاق افتاده و من توی ماه های اول بچه هام رو از دست دادم...بدن من ضعیفه...نمیتونه بچه نگه داره...میدونم چقدر بچه میخوای اما...
تهیونگ با ملایمت لب های باریک و نرم یونگی رو بوسید و بغلش کرد و نذاشت حرفش رو ادامه بده یونگی همین الانش هم بغض کرده بود
_میدونم هیونگ....میدونم عزیز دلم که چقدر برات سخت بوده...اما...من به تازگی با دکترت حرف زدم...گفت جواب آزمایش هات خوب بوده...
یونگی با تعجب به چشم های تهیونگش نگاه کرد و تهیونگ با لبخند ادامه داد
_وضعیت بدنیت بهتر شده و خب...گفت تو دوره ی هیتت امکانش خیلی زیاده که بتونی باردار بشی عزیزم...یه سری ویتامین نوشت برام که از پایان هیتت قبلیت تا شروع هیت بعدیت که پیش رومونه هردومون مصرف کنیم...از اونجایی که تو از ویتامین خوشت نمیاد مجبور بودم با غذا بخوردت بدم و خب...گفت بود کافئین و یه سری چیزای دیگه رو هم از غذات حذف کنم...این سری مواظبتم...نمیذارم بلایی سر تو و توله مون بیاد...
یونگی با چشم های اشکیش به تهیونگ نگاه کرد و صورتش رو تو گردن آلفاش فرو کرد و آروم اشک ریخت
_دوست دارم آلفا....
+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×
کلاه حصیریش رو روی سرش مرتب و سبد نارنگی های رو توی دستش جابجا کرد و در خونه رو آروم باز کرد، به محض وارد شدن بوی رایحه ی گل یاس یونگی توی بینیش پیچید و باعث لبخندش شد. سبد توی دستش رو روی پیشخوان آشپزخونه گذاشت و سمت اتاق خواب رفت، یونگی درحالی که خودش رو بین ملافه ها پیچیده بود خواب بود و توی خواب ناله میکرد.
_هیونگی؟!...خوابیدی عزیزم؟!...بلندشو...برات نارنگی آوردم میو میو...
کلاهش رو روی کمد گذاشت و بند های سرهمی لیش رو باز کرد و مشغول درآوردن لباس هاش شد، یونگی با حس بوی رایحه ی تهیونگ با ناله بین چشم هاش رو باز کرد و به بدن برهنه ی تهیونگ که مشغول عوض کردن لباس هاش نگاه کرد و با ناله صداش زد
_آلفا!!!...اههه
تهیونگ با صدای یونگی سمتش برگشت و سریع بغلش کرد و کمرش رو نواز کرد و گردنش رو بوسه زد
_من اینجام عزیزم...همینجا...معذرت میخوام که تنها موندی...باید توی مزرعه به بابام کمک میکردم...فکر نمیکردم هیتت اینقدر زود شروع بشه...
یونگی بدون حرف دست هاش رو دور بدن برهنه ی جفتش حلقه کرد و بینیش رو به گردنش مالید
_آلفا لطفا...دیگه طاقت ندارم...ااااه
یونگی به بازوی تهیونگ چنگ زد و مجبورش کرد روش دراز بکشه، لبهاش رو به دندون گرفت و مثل یه بچه گربه به تهیونگ پنجول کشید. با برخورد انگشت های یونگی از روی لباس زیر با دیک تهیونگ، آلفا از ته گلوش نالید و زبونش رو وارد دهن یونگی کرد. با دست های بزرگش پهلو ها و شکم تخت یونگی رو نوازش کرد و شلوارک گشادش که تنها لباس توی تنش بود رو از پاهاش درآورد و زبونش رو روی رون سفید و لاغر امگا کشید. یونگی بی طاقت تر از قبل به لباس زیر تهیونگ چنگ زد و با غرشی از ته گلوش اون رو در آورد و دیک شوهرش رو با دست های یخ کرده ش ماساژ داد.
_آههههه....هیونگ...یواشتر کندیش....
یونگی بی توجه به تهیونگ به حرکات دستش ادامه داد و در آخر جاش رو با تهیونگ عوض کرد و روش قرار گرفت، زبونش رو مثل بچه گربه بیرون آورد و به چشم های منتظر تهیونگ پوزخند زد، زبونش رو آروم روی کل دیک تهیونگ کشید و با شنیدن ناله هاش ازش فاصله گرفت و روی رون هاش نشست.
_اوه...هیونگ!!!...مطمعنی میخوای سواری کنی؟!.
یونگی برای تایید سر تکون داد و پایین تنه ش رو به مال تهیونگ فشار داد، با احتیاط روی دیک شوهرش نشست و همه ش رو توی خودش جا داد.
_اااااااااهههه‌....آلفا....این...فوق العاده س...
تهیونگ بدون معطلی پهلو های یونگی رو با دست هاش گرفت و مشغول ضربه زدن درون سوراخ تنگش شد، صدای ناله های یونگی هر لحظه بلند و بلندتر میشدن و ضربات تهیونگ شدیدتر. با ناله روی بدن آلفاش خم شد و کنار گوشش نالید
_اااااه.....آلفا....محکمتر....خودشه....من دارم میام لعنتی...
تهیونگ توی یه حرکت چرخید و دوباره امگاش رو زیر خودش نگه داشت، پاهای باریکش رو دور کمر خودش انداخت و عمقیتر ضربه زد و باعث لرزیدن بدن یونگی و به اوج رسیدنش شد. به ضرباتش ادامه داد و به یونگی که نفس نفس میزد و ناله های ریزی از بین لبهاش خارج میشد نگاه کرد و برای بوسیدنش پایین رفت. با چندتا ضربه ی دیگه با ناله ی عمیقی خودش رو درون امگاش خالی کرد و نفس نفس زد، روی تن لاغر جفتش دراز کشید و آروم نوازشش کرد. یونگی که نفس هاش مرتب شده بودن زیر نوازش های تهیونگ خرناس کوچولویی مثل گربه تولید میکرد و باعث خنده ی اون میشد. تهیونگ درحالی که ازش فاصله میگرفت ازش خارج شد و شکمش رو بوسید.
_میخوای تا شروع شدن موج بعدی دوش بگیریم؟!...من از صبح حسابی عرق کردم...
یونگی ملافه هارو دور خودش پیچید و برای مخالفت سر تکون داد
_نیازی نیست...مطمعنم موج بعدی خیلی زود سراغم میاد...
_خب توی وان بهش رسیدگی میکنیم میو میو...
بدون اینکه به یونگی اجازه حرف زدن بده زیر گردن و زانوهاش رو گرفت و بلندش کرد و با خودش سمت حمام برد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 17, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

one shot: BTSWhere stories live. Discover now