Despond(Sope)

991 45 35
                                    

با قدم های بلند و پوزخند جذابش روبروی برده ی سرکشش ایستاد و توی صورتش خم شد و لبخند تمسخر آمیزی زد
_خوب کیوت کوچولو!...هنوزم در برابر من مقاومت میکنی؟!....چند دفعه بگم دوست پسر کیوت تر از خودت توی شرط بندی از من باخت و تو مال من شدی؟!...اون احمق فکر نمیکرد من تورو ازش بگیرم و از برد خودش مطمئن بود...هه...حالا کاری میکنم که بفهمید برنده ی اصلی کیه!
ویبراتور رو از سوراخت پسر بزرگتر بیرون کشید و ته هیونگ رو صدا زد، شوگا با بی حالی در حالی که نفس نفس میزد گفت
_اون....جیمین....احمق...صددفعه....گفتم....دور تو...رو خط....بکشه...چه برسه...که بخواد...تو شرط بندی...های مسخره ت....شرکت کنه!....فقط دعا کن...ورق برنگرده...جانگ هوسوک!
هوسوک پوزخند صدا داری زد و ته هیونگ و جانگکوک وارد اتاق شدند و بعد از باز کردن دست و پاهای شوگا اون رو با خودشون از اتاق قرمز بیرون بردند.
_به سوکجین بگید برای شب آماده ش کنه!....این فرصت آخرته جناب مین شوگا!
با خستگی و احساس درد توی پایین تنه ش وارد حمام شد و بعد از پر کردن وان آب توش دراز کشید و چشم هاش رو بست. سوکجین وارد اتاق شد و بر خلاف تصورش شوگا روی تخت نبود، سری تکون داد و وارد سرویس بهداشتی شد و با دیدن شوگا که داخل وان بخواب رفته پوفی کرد و حوله ی تن پوش رو برداشت
_هی؟!....شوگا؟!...بلند شو!...توی وان خوابت برده...بسه بلند شو پسر...بیا بیرون کلی کار داریم!
شوگا با بی حوصلگی و اخم چشم هاش رو باز کرد و فوحش داد و از جاش بلند شد و حوله رو از سوکجین گرفت و پوشید
_شما لعنتی ها چیزی به اسم حریم شخصی سرتون نمیشه نه؟!...اینقدر بی دیدن زدن مرد ها علاقه دارید؟!
سوکجین شوکه خندید و دست شوگا رو کشید و با خودش از سرویس بهداشتی بیرون برد، چند دست لباسی که آماده کرده بود رو مرتب روی تخت گذاشت تا شوگا اونا رو ببینه.
_الان دو هفته س که تو اینجایی....و هوسوک تا حالا خیلی صبر کرده و دستت نزده!....لطفا بیشتر از این عصبیش نکن...باهاش راه بیا...اونقدر هام که فکر میکنی بدجنس نیست
_چی داری میگی؟!...من بخاطر حماقت دوست پسر احمقم اینجام...نه به خواست و اراده ی خودم...تو انتظار داری بعد از چهارده روز به همین سادگی کوتاه بیام و خودم رو تسلیم کنم؟!...امکان نداره...اون ارباب احمقتون باید بیاد التماس کنه من بفاکش بدم....من باید برم جیمین خیلی چیزا هست که باید برام توضیح بده
_حتی اگه بفهمی جیمین کوچولوت با کیم کای بهت خیانت کرده؟!...اونم نه الان نزدیک چهار ماهه!
شوگا خنده ی هیستیریکی کرد و سرش رو به چپ و راست تکون داد و فریاد زد
_امکان نداره لعنتی...با این حرف هات نمیتونی منو گول بزنی!...جیمین نمیتونه اینکار رو کرده باشه....میکشمش....لعنتی!....میکشمت پارک جیمین!
_پس فکر کردی چرا به هوسوک باخت؟!....همه ش یه نقشه بود که بدون اینکه تو شک کنی و براش دردسر بشی به کمک هوسوک تورو دور بزنه و با دوست پسر جذابش از کشور خارج بشه و تو نتونی دنبالش کنی....و تو همیشه فکر کنی اون یه احمقه که از خجالت تو از کره رفته!
_داری دروغ میگی....من این چرت و پرت ها رو باور نمیکنم....به خاطر همچین دروغ مسخ...
_دروغ نیست!....جانگکوک ازشون عکس داره و با چشم های خودش همه چیز رو دیده!...احمق نباش شوگا جیمین تورو دور زده!....بفهم!
شوگا بی ارده اشک میریخت و با بهت به یه نقطه خیره شده بود و از عصبانیت دندون هاش رو روی هم فشار میداد و صدای سوکجین توی سرش اکو میشد"جیمین دورت زده" سوکجین به بدن لرزون شوگا نگاه کرد و ترسید و چندبار صداش زد و وقتی واکنشی ندید با ترس از اتاق بیرون رفت و ته کوک رو صدا زد. ته هیونگ و کوکی به کمک هم شوگا رو روی تخت اتاق نامجون خوابوندن و سوکجین با استرس بالای سرش ایستاد و به نامجون که مشغول معاینه ی شوگا بود نگاه کرد که هوسوک با شتاب وارد شد
_هی!..هی!...اینجا چه خبره لعنتی ها؟!...این چه وضعیه؟!
نامجون یه سرم به شوگا وصل کرد و هوسوک با ناراحتی به چشم های بسته شوگا نگاه کرد و دست سرد و لاغرش رو نوازش کرد.
بعد از چند دقیقه هوسوک از جاش بلند شد و سوکجین رو با خودش از اتاق بیرون برد
_چی بهش گفتی که اینطوری حالش بد شد؟!....لعنتی مگه بهت نگفتم اذیتش نکن!
_آروم باش هوسوکا...من همون چیزایی که تو گفتی رو بهش گفتم....اول نمیخواست باور کنه...ولی گفتم جانگکوک اونا رو دیده و مدرک داره....فکر کنم شوک بهش وارد شد و اینطوری شد..
هوسوک سرش رو پایین انداخت و نفسش رو بیرون داد
_یعنی اینقدر اون جیمین عوضی رو دوست داره؟!
هوسوک با احساس پشیمونی از سوکجین دور شد و ته هیونگ با تعجب به رفتنش نگاه کرد و به سوکجین نزدیک شد
_اینا همون لباس هایی بود که هیونگ گفت بخرم
بعد از یکی دو ساعت شوگا آروم چشم هاش رو باز کرد و نامجون رو دید که کنار تختش نشسته و یه سری چیزا رو یادداشت میکنه که با تکون خوردن شوگا توجه ش جلب شد
_اوه هیونگ بیدار شدی؟!...حالت خوبه؟!...تکون نخور سرمت تموم شده الان درش میارم
نامجون با احتیاط سوزن سرم رو از دستش در آورد و جین وارد اتاق شد و به شوگا لبخند زد و اون رو با خودش به آشپزخونه برد و کمی سوپ براش کشید. شوگا با صورت خالی از احساس به یه نقطه خیره شده بود و صدای جین که مدام چیزی جلوش میذاشت تا بخوره رو نمیشنید.
_بهش بگو من تسلیمم...امشب میتونه منو با خودش به اتاق قرمز ببره
جین با تعجب به شوگا نگاه کرد و با تردید گفت
_تو...تو مطمئنی؟!....مخت تکون خورده؟!
_گفتم من تسلیمش شدم....فقط برو این خبر کوفتی رو به اون ریس عوضی تر از خودت بده...مگه همین رو نمیخواستین؟!....که منو مایوس کنید...موفق شدید
شوگا منتظر جواب سوکجین نشد و به سمت اتاقش رفت، بعد از چند ساعت سوکجین با لباس و یه سری وسایل دیگه وارد اتاق یونگی شد و سمت تخت رفت
_این لباس ها رو بپوش جانگکوک پشت در منتظرته میبردت اتاق قرمز!
شوگا به لباس ها نگاه کرد، یه پیراهن  حریر و بدن نمای قرمز با یه شلوارک خیلی کوتاه چرم که قسمت کمی از رون پاش رو میپوشوند و یه چوکر مشکی چرم. بعد از اینکه لباس هاش رو پوشید همراه جانگکوک به اتاق قرمز رفت و بی تفاوت روی تخت وسط اتاق دراز کشید خیلی زود هوسوک وارد اتاق شد و با دیدنش لبخند زد.
_زود کارت رو تموم کن...حوصله ی لوس بازی ندارم
هوسوک پوزخند صدا داری زد و در حالی که دکمه ی بالای لباسش رو باز میکرد به تخت نزدیک شد
_اینجا تو دستور نمیدی خوشگله...دستات رو ببر بالا میخوام ببندمشون!
شوگا دست هاش رو بالا برد و هوسوک بستشون و به پوشت سفیدش که زیر لباس نمایان بود نگاه کرد و دکمه های لباس حریرش رو باز کرد و شروع به مارک کردن بدن سفیدش کرد و پایین تنه ش رو به مال شوگا مالید، هوسوک مشتاقانه همه جای بدن شوگا رو مارک کرد و شلوارکش رو با یه حرکت به همراه لباس زیرش در آورد و رون های سفیدش رو بوسید
_اااه....کیوتی....بزار صدای ناله های لذت بخشت رو بشنوم....مهارشون نکن!
شوگا در حالی که بی صدا اشک میریخت پوزخند زد و کمی جابجا شد
_فکرش هم نکن!
هوسوک یه ابروش رو بالا داد و از روی شوگا بلند شد و مشغول در آوردن لباس های خودش شد، دوباره روی شوگا خزید و بسته ی کاندوم رو باز کرد و بعد از چرب کردن شوگا با لوب خودش رو آروم واردش کرد و شوگا از درد خودش رو جمع کرد و لب هاش رو گاز گرفت
_گازشون نگیر....بزار صدای ناله هات رو بشنوم....زود باش بیبی...تو فقط داری به خودت سخت میگری
هوسوک عضوش رو کامل وارد کرد و در حالی که به چشم های شوگا خیره شده بود لبخند زد. عضوش رو کمی جابجا کرد و شروع به ضربه زدن کرد و در عین حال سرش هم داخل گردن شوگا بود و مشغول مارک کردنش بود که با یه حرکت بدن شوگا زیرش لرزید و ناله ی بلندی کرد و فوحش داد
_فاااک....لعنتی.....اااااه
هوسوک به ضربه زدن به همون نقطه ادامه داد و همراه شوگا ناله کرد و خیلی زود همزمان خالی شدند و در حالی که نفس نفس میزد خودش رو از شوگا بیرون کشید و دست هاش رو باز کرد. کاندوم رو داخل سطل انداخت و خودش و شوگا رو تمیز کرد و کنارش دراز کشید.
_من دوست دارم شوگا....همیشه داشتم...نمیخوام بدجنس باشم...ولی خوشحالم که الان کنارمی...میدونم جیمین قلبت رو شکسته...پس بهت وقت میدم...
شوگا در حالی که پشت به هوسوک دراز کشیده بود خیلی سریع خوابش برده بود و در واقع چیزی از حرف های هوسوک رو متوجه نشد.

one shot: BTSWhere stories live. Discover now