𝒏𝒐𝒘 𝒋𝒖𝒔𝒕 𝒇𝒖𝒄𝒌 𝒎𝒆

1.1K 287 15
                                    

بعد از پیامی که یونگی براش فرستاده بود یک راست بعد صبحونه از خونه جیمین بیرون زده بود و سمت آپارتمان قدیمی یونگی به راه افتاده بود
از پله های قدیمی خونه داشت بالا می‌رفت که با دیدن زیر پله ها خنده ای کرد
دقیقا یادش بود وقتی ‌که داشتن با ام زیر پلها سکس میکردن خانم کیم صحابخونه دیونه یونگی دیده بودتشون و بعد از کلی دعوا و کش مکش با دادن دو برابر اجاره خونه قبولکرده بود که اون ها همونجا بمونه
درقدیمی شکسته را با ‌کلید باز کرد همینکه خواست د.ر و ببنده صدای رو مخ زن مانعش شد
#هی کیم به مین بگو بیاد کارش دارم..
با ترس به زن نگاه‌کرد و گفت
÷خانم کیم‌ یونگی خونه نی....
هنوز حرفش تموم نشده بود که یونگی با صدای بلندی از داخل حموم گفت
=بیبی اومدی بیت با هم حموم کنیم ددی دلش برات تنگ شده .....بدو دیگه خودتو لوس ن‌کن
با صورت رنگ گرفته نگاهشو از داخل خونه گرفت و به خانم کیم از زیر نگاه کرد
خانم کیم همونطور که نیشخند زده بود گفت
#مثل اینکه دوست پسرت تو بیرون خیلی بهش سخت گذشته
=تهیونگگگگگ بیا دیگه دلم برای بوت سفیدت تنگ شده
خیلی وقته حموم با ددی نداشتیم بیب
همونطور که هر لحظه قرمز تر از لحظه گذشته می‌شد نگاهشو به کفشای ال استارت داد
#به اون دوست پسر حشرات بگو اجاره ای پنج ماهو نداده بهتر بیشتر به فکرفرضاش باشه تا باسن تو
÷چشم
بعد از رفتن زن تهیونگ با شدت در را کبویید و سمت حموم به راه افتاد
برعکس چنددقیقه گذشته حالا صورتش برای اعصبانیت قرمز شده بود
همونطور که با اعصبانیت در حموم می‌ کوبید داد زد
÷مییکنمت مین یو....
هنوز حرفش تموم نشده بود که اینبار لب های یونگی حکمی برای سکوتش بود
همونطور که لب های همو با تشنگی میبوسسدند آروم ازهم جدا شدن
=چیشده!!
÷فعلا من و بفا‌که بده
و دوباره بوسه ای داغ را ازسر گرفتند

همونطور که با قیافه ای عبوس به چهره‌ای استادش خیره سد بود شروع کرد زیر لب زمزمه کردن
_مرتیکه جذاب زشت به توچه که من دیر کردم اصلا به توجه که من جلسه ای پیش نبودم اصلا دوس...
×آقای پارک چیزی فرمدید!
مرد همونطور که نیشخندی زده بود به پسر مو صورتی ردیف آخر که با کیوت ترین حالت ممکن در حال شکل
آیت کردن بود گفت
_نه استاد
×خب بچها تایم کلاس تمومه برای امتحان جلسه ای بعد آماده باشید و موفق باشید
مرد همونطور که داشت وسایلمو داخل کیفش می‌گذاشت به بچها که داشتن از کلاس بیرون میرفتن گفت
جیمین با شنیدم اسم امتحان سریع سرشو بالا آورد و با مظلوم ترین حالت ممکن به استاد خیره شد
اون برای آخر هفتشکلی برنامه ریخته بود و اصلا دوست نداشت اخره هفته ای عزیزشون با کتاب رو مخ ریاضی بگذرونه
اونم تو خونه با اون هیولای که اون داشت
×اتفاقی افتاده آقای پارک؟
_استاد میشه من با شما بیام؟

درودددد به دوستان گلم
واقعیتش شبیه شیر برنج وا رفته شدم وقتی دیدم سی نفر هر دو پارتو دیدن ولی فقط دوازده تا یا چهارده تا ووت خورده
لطفا بهش عشق بورزید ....
و ووت دهید و باعث خوشحالی یک بنده خدایی شوید (با عشق)



𝗦𝗜𝗡𝗚𝗟𝗘 𝗗𝗔𝗗 _Where stories live. Discover now