𝑺𝒑𝒆𝒏𝒅 𝒎𝒐𝒓𝒆 𝒕𝒊𝒎𝒆 𝒘𝒊𝒕𝒉 𝒎𝒆

879 243 12
                                    

موهای صورتشو برای بار صدم تو اون روز داخل مشتاش گرفت و کشید
_فاک یو پارک جیمین این چه کار احمقانه ای بود که کردی
_فاک فاک فاک
_اگه بفهمه چی ؟
_واقعا اخراجم میکنه؟؟؟؟
_شت شت شتتتتتتت
همونطور که داشت داد میزد چشماشو چرخوند و با جنی که لب پایینش میلرزید و هر لحظه ممکن بود که بزن زیر گریه مواجه شد
_اوه معذرت میخام عزیزم گریه نکن لطفا باشه؟!
جنی دستای تپلشو باز کرد تا به آغوش پدرش بره
_میخای بیای بغل آپا
=اوم
_بیا
همونطور که دختر تپلشو بغل کرده بود وارد اتاقش شد و رفت جلوی آینه قدر اتاق
بر عکس صبح که فکر می‌کرد قراره امشب بترکونه الان با قیافه ای داغون و موهایی که نیمش بالا مونده بود و بچه ای داخل بغلش جلوی آینه وایساده بود
_گشنته؟
دختر همونطور کا دستای تپلشو دور گردم پدرش انداخته بود و لپ گندشو به شونه پدرش می‌مالید آروم سر تکون داد
_بنظرت اگه تو سن بالاتر تو رو داشتم پدر بهتری میشدم؟
با نگرفتن جوابی سرشو چرخوند و با چشمای بسته ای دختر مواجه شد
_تازه ساعت پنج خب یک ساعت خواب که اشکال نداره!!!
____________________________
صدای رو مخ زنگ باعث سردردش شده بود ولی با لجاجت هنور سعی داشت بخوابه با به صدا در اومدن دوباره زنگ همونطور که چشماش بسته بود گوشی رو برداشت و از لای چشماش به ساعت نگاه کرد
_نه و چهل و هفت دقیقه....
دوباره سرشو رو تخت انداخت و خواست دوباره بخوابه که با به یاد آوردن قرارش سریع سر جاش نشست
_فاک فاک فاک .....
سریع جنی خوابالو رو از دستش برداشت و سریع سمت دستشویی رفت
بالاخره بعد از گذشت چهل و پنج دقیقه دم در خونه جونگکوک وایساده بود
همونطور که با یک دستش جنی رو بغل کرده بود با دست راستش که خالی بود عرق پیشونیشو پاک کرد
نفسی عمیق کشید و زنگ کنار در و زد
بعد از چند ثانیه مرد داخل چهار چوب در ظاهر شد
+فکر کنم آدم وقت شناسی نیستی نه؟؟؟
_آه سلام استاد ....یعنی جونگکوک چطوری ؟
+تو پیچوندن بحث اصلا خوب نیستی
پسر از جلوی در رفت کنار و به پسر اشاره کرد بیاد داخل خونه
+چیزی میخوری
_آب
+بچه چی ؟
_اسمش جنی اونم آب
+اوک
_ببخشید دیر شو من واقعا فراموش کرده بودم
+اوم
پسر بزرگتر پارچ آب رو روی میز جلوی پسر گذاشت و خودش روی مبل تک نفره ای جلوی پسر نشست
_راستی تونستید کسی که ماشینتون را پنچر کرد پیدا کنید ؟
با استرس به چشمای نافذ مرد خیره شد
+نه
جنی با خوشحالی خودشو از بغل پدرش کشید بیرون و سمت مرد روی مبل رفت و دستاشو بالا برد تا مرد بغلش کنه
=آپا
مرد با چشمای بی حسش به چشمای دختر بچه که کپی پدرش بود خیره شد
_جنی بیا اینجا
+نه بغلش میکنم
مرد دخترو گرفت تو بغلش
+شام میخوری ؟
_اره
جیمین نمیتونست انکار کنه واقعا گشنش بود و نیاز داشت به معده اش بعد از ده ساعت غذا بده
+بیا بریم سر میز
_باش
بعد از شام به درخواست جونگکوک تصمیم گرفته بودن فیلم ببینن
و جنی داخل بغل جونگکوک به خواب رفته بود و جیمین با استرس کنار مرد نشسته بود
_راستی در مورد گروه امروز باهاتون حرف ز....
+قبوله
_چی؟؟؟!!!!
+گفتم قبوله ولی به یک شرطی
_چه شرطی؟
جیمین همونطور که با خوشحالی به مرد کنارش که جنی را بغل کرده بود  نگاه میکرد گفت
+من میزارم انفرادی کار کنی به شرط اینکه به شرطم عمل کنی
_چه شرطی ؟
مرد صورتشو به صورت پسر کوچیکتر نزدیک کرد جوری که اندازه یک بند انگشت باهم فاصله داشتن
مرد لحظه ای نگاهی به لبای درشت پسر کرد ولی سریع نگاهشو دزدید و به چشمای پسر خیره شد
+به شرط اینکه بیشتر باهم وقت بگذرونیم


سلامممممم
من بد قولی کردم دیر آپ کردم
ولی بالاخره کردم
شرط آپ پارت بعد خیلی راحته
فقط دوتا پارت آخرو 50 تا کنید
بوس بای🍂


𝗦𝗜𝗡𝗚𝗟𝗘 𝗗𝗔𝗗 _Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ