𝑰 𝒘𝒊𝒍𝒍 𝒌𝒊𝒍𝒍 𝒚𝒐𝒖

865 234 7
                                    

با احساس چیزی نرمی روی پایین تنش خنده‌ای کرد همونطور که سعی می‌کرد خودشو بیشتر به اون نرمی بماله درد ردی تو سینش احساس کرد
+هییییییی
با احساس گز گز کردن سینش و پیچیدن درد بدی تو نیپیلش سریع چشماشو باز کرد
صحنه ای که دیدو نمیتونست باور کنه
دختر داشت از روی تیشرت محکم نیپیلشو میمیکید
+فاک
سریع دخترو گرفت و از نیپیل بدبختی جدا کرد
دختر همونطور که میخندید سعی کرد خودشو دوباره به نیپیل مورد علاقش برسونه
+سینه من کجا شبیه سینه مامانتههه
بچه همونطور که میخندیدن دستاشو می‌کشید تا نیپیل پسرو لمس کنه
+فکرشو ن..اهه
با کشیدن شدن اون چیز نرم روی پایین تنش دوباره آهی کشید
نگاهشو به پایین داد که با باسن گنده ای مواجه شد
با تعجب به اون باسن خوشفرم و گنده نگاه کرد
با شنیدن صدای صدای صحبت کردن آرومی چشمای متعجبشو به صاحب اون باسن خوشفرم داد
جیمین همونطور که خوابیده بود گهگاهی پایین تنشو تکون میداد بیرون اینکه بدونه باسنش کجا قرار داره و زیر لب حرفایی زمزمه میکرد
جونگکوک برای فهمیدن زمزمه های جیمین همونطور که جنی را بغل کرده بود خم شد ووششو نزدیک لب جیمین برد
_سینه های تو کوچیکترین سینه ای بود که من دیده بودم......تو زشت ترین باسنو داری......من نابالغ بودم وگرنه کسی مثل تو رو حامله نمیکردم.....تو زشت ترین صو.....
با نشنیدن ادامه ای حرف پسر کوچیکتر سرشو بلند کرد و به صورت غرق در خواب پسر خیره شد
×حتما داشت در مورد مادر بچه حرف...
هنوز حرفش کامل نشده با گاز محکمی که از شونش گرفت شد داد بلندی زد
×اهههههههه
با داد بلند جونگکوک جیمین مثل برق گرفته ها سر جاش نشست
_چی شده
×اییی مطمئنی بچت سالم؟؟؟؟
_چی؟!
جونگکوک نگاه دردمندشو به جیمین که با چشمای باد کرده قرمز و موهای رو هوا بهش خیره شده بود داد
با دیدن قیافه ای جیمین درد شونشو فراموش کرد و شروع کرد به خندیدن
_چرا میخندی ؟؟؟
×هیچی
جیمین نگاهشو از جونگکوک گرفت و به جنی که داخل داستای جونگکوک داشت ول می‌خورد داد
_ترکید
×چی؟
_بچم انقدر فشارش نده
جیمین چشم غره ای به جونگکوک رفت و جنی رو از دستای بزرگ مرد بیرون کشید و نگاهی به چهره ای قرمز همیشه خندان دخترش کرد
_راستی چرا جیغ زدید؟
×هیچ جنی یکم شیطونی کرد برا همون
_برا همین جیغ زدید؟
×اره
_اوک ما دیگه....
×صبحانه بخورید بعدش میتونید برید
جونگکوک سریع برای جلوگیری از ادامه ای حرف جیمین گفت و سمت آشپزخانه حرکت کرد
جیمین بعد از شستن صورت خودش و جنی سمت آشپزخانه رفت و پشت جزیره نشست و جنی رو روی جزیره گذاشت
_راستی در مورد پروژه جدی بودید ؟
مرد همونطور که پشتش به جیمین بود سر تکون داد و گفت
_اهوم ...شیر یا قهوه
×شیر
_اوک
جونگکوک بعد از درست کردن قهوه ای خودش و اوردن شیر جیمین پشت جزیره نشست و به پدر و دختری که اون سمت جزیره نشسته بودن خیره شد
جیمین لقمه های کوچیکی برای جنی مگرفت و بعد از کلی قربون صدقه رفتنش لقمه ها را داخل دهنش میذاشت و جنب با لبخند به چهره‌ای پدرش نگاه می‌کرد و گهگاهی با صدای بچگانش صداش میزد
جیمین همونطور که داشت لقمه ای دیگه ای به جیمین میداد با شنیدم صدای گوشیش لقمه رو پایین گذاشت و گوشیشو برداشت
با دیدن شماره ای ناشناس آبروی بالا انداخت و دکمه از وصل تماس را زد
_سلام...بله خودم هستم
جونگکوک همونطور که داشت قهوه اشو می‌خورد با داد جیمین قهوه پرید تو گلوش
_تهیونگ خودتو مرده فرض کن
_______________

ببخشید دیررر شددددد
امیدوارم از این پارت لذت برده باشید ♡
شرط:60

𝗦𝗜𝗡𝗚𝗟𝗘 𝗗𝗔𝗗 _Where stories live. Discover now