𝔂𝓸𝓾

567 178 32
                                    

پسر بزرگتر با عصبانیت دستاشو از دو طرف پسر برداشت و سمت در رفت
_امیدوارم هر کی که هست دلیل خوبی برای اومدن داشته باشه ....
بی حوصله در خونه را باز کرد و با تعجب به دختر پشت در نگاه کرد
&اوپاااااااا
دختر ریز جسه محکم خودشو داخل بغل پسر انداخت و سرشو داخل گردن پسر فرو برد
_تو اینجا چکار میکنی ؟!
دختر با ناراحتی خودشو از بغل پسر بیرون کشید
&اینو الان باید خوش امد گویی در نظر بگیریم ؟
پسر با عصبانیت به دختر روبه روش چشم گره رفت و گفت
_من جای تو بودم تا جایی که میتونستم از اینجا دور میشدم
دختر همونطور که به چهره‌ای زیبای پسر خیره بود نیشخندی زد و گفت
&ولی فعلا جای من نیستی ...
دختر همونطور که سعی می‌کرد از پشت جسه ای بزرگ پسر داخل خونه رو نگاه کنه گفت
&مهمون داری ؟!
_اره و ممنون میشم همین الان از اینجا بری
&اوم میدونی که دوست ندارم مادرت اوه در واقع مادر شوهر عزیزمو ناراحت کنم البته فکر بدیم نیست که یه تماس کوچیک باهاش برقرار کنم نه؟!
_گمشو فقط بیا داخل
____________________
همونطور که داشت به مکالمه پسر بزرگتر با فرد پشت در گوش میداد با شنیدن صدای داد پسر آروم تو جاش پرید و چشم گرهای ای به مکان احتمالی حضور پسر رفت
+وحشیو نگاه
با شنیدن صدای نفش های عصبی پسر آروم سرشو بالا آورد به پسر و دختر کنارش خیره شد با دیدن دختر کنار پسر دادی زد و از جاش بلند شد
+تو اینجا چه غلطی میکنی؟؟؟
&اونی که باید بگه اینجا چه غلطی میکنه تویی نه من
_شما همدیگرو می‌شناسید؟
جیمین همونطور که با عصبانیت نفس می‌کشید نگاهشو از دختر گرفت و به پسر بزرگتر خیره شد
+کسی هست که تو این شهر این هرزرو نشناسه؟؟؟
&هی هی حرف دهنتو بفهم
+من باید بفهمم یا تو که هر شب زیر یکی هستی؟؟؟
دختر همونطور که عصبی نفس می‌کشید سمت پسر رفت و در یک حرکت سریع شروع کرد به کشیدن موهای صورتی پسر
&من میتونم میخوابم میتونی بخواب
پسر مو صورتی همونطور که سعی می‌کرد موهاشو از زیر دست دختر بیرون بکشه فریاد زد
+ایی مگه من...مثل تو جندم؟؟؟
دختر با شنیدن حرف پسر محکمتر از قبل موهای پسر را کشید
+ایییییی اشغال ولم کنن....
&بگو گوه خوردم ولت کنم
+من تو رو نمیخورممممم....جانگکوکککک
پسر بزرگتر با شنیدن اسمش از سمت جیمین دست از نگاه کردن برداشت و سمت ان دو رفت
_یورا ولش کن با حرف میتونیم حلش کنیم
دختر که از دست پسر کفری شده بود هر دقیقه محکمتر از قبل موهای پسرو میکشید گفت
&من یه جنده ای بهت نشون بدمممممم
پسر بزرگتر با گرفتن کمر دختر و کشیدنش سعی از جدا کردن دختر از پسر داشت بی خبر از پسری که شروع به کشیدن موهای دختر کرده بود
&ایییی ولم کنننن
+ول کن تا ول کنممم
&فکر کردی من خرمممم؟؟؟
+خر بودن که تو وجودتهههه بیبببب
دختر با شنیدن حرف پسر عصبانیتش با اوج خودشو رسید
پسر بزرگتر با شنیدن داد بلند پسر کوچکتر به عمق فاجعه پی برد
____________________
نیم ساعت بعد
جونگکوک همونطور که دست آسیب دیده ای جیمین را در دست گرفته بود عصبی به دختر نگاه کرد
_اینو یکی ببینه فکر میکنه سگ گازش گرفته یورا
پسر کوچکتر همونطور که ناله می‌کرد زیر لب گفت
+ببر گازم میگرفت جراحت کمتری داشتم تا الان
پسر بزرگتر هوف کلافه ای کشید و شروع کرد به بستن باند دور دست پسر کوچکتر
_آه تا دو روز نباید حموم بری اونقدری وخیم نیست که بری دکتر فقط یکم باید حواستو جمع کنی زیاد به این دستت فشار نیاد و باید این کرم....
با شنیدن صدای گریه های بلند جنی هوفی کلافه کشید
_یورا میشه لطفا یکار مفید کنی و بری بچرو بیاری؟
دختر همونطور که بیخیال به دیوار تیکه داده بود رو به پسر بزرگتر کرد گفت
&کدوم اتاقه
_تو اتاق منه
&اوک
+دختره کثیف ...ای خدایا دستم درد میکنه ....شبیه غاره بعد ادعای تنگی میکنه .... موهای نازنیمو کند جنده خان .....سایزش مطمئنم به شصتم نمیرسه همش اسفنجه من نمیدونم با چه اعتماد بنفسی اون صورت عنشو ارایش میکنه ...
پسر بزرگتر با شنیدن حرفای پسر کوچکتر با تعجب به پسر که چشم هاشو بسته بود و تا اومد حرفی بزنه دختر همراه با بچه ای تو بغلش آمد
&خیلی شبیه توعه
پسر کوچکتر با عصبانیت چشماشو باز کرد و گفت
+ممنون از تعریفت اصلا دوست ندارم دخترم شبیه یه جنده بشه
دختر هوف کلافه ای کشید و به پسر خیره شد
&نظرت چیه مسائل شخصی یه روز دیگه حل کنیم ؟
پسر نیشخندی زد و گفت
+ولی من بعید بدونم این مسئله ای شخصی باشه
دختر چشم گره ای به پسر رفت و روی مبل روبه روی پسر نشست و دختر بچه ای تپل رو پاهاش را برگردوند و بهش خیره شد و لبخندی زد
+بعید بدونم کسی مثل تو از احساسات مادرانه بویی برده باشه بچ
_جیمین بسه
+برای چی باید بس کنم؟؟؟
_چون اون دختر عموی منه و تو توی خونه ای من حق نداری بهش بی احترامی کنی
پسر با شنیدن نسبت آن دو بهم با چشمای گرد به دختر که با نیشخند بهش زل زده بود خیره شد
&بیب یادت رفت کلمه ای نامزدو بگی
پسر کوچکتر بیشتر از این متعجب نمیشد ولی سعی کرد جلوی چهره‌ای متعجب و شاید کمی دلخورشو بگیره
اون باورش نمیشد مردی که اصرار به بیشتر وقت گذروندن باهاش را داشت نامزد داشت ...
و اون تموم مدت به بودن با ان مرد فکر می‌کرد ؟
عصبی از جاش بلند شد و خواست سمت دختر بره که با شنیدن حرف مرد سر جاش وایساد
_شما دو تا همدیگرو از کجا می‌شناسید ؟
پسر با شنیدن جمله ای مرد نیشخندی زد و سمت مرد برگشت
+نامزدت زیر خوابم بود
خواست آدمه ای را برود که با شنیدن صدای جنی با تعجب سمت دختر برگشت و با چهره ای متعجب دختر رو به رو شد
با تعجب به چهره ای خندان دخترش خیره شد
+ج..جنی الان چی گفتی؟؟؟؟؟
دختر بچه که انگار مهر تاییدی برای گفتن دوباره حرفش پیدا کرده بود با خنده و بلند تر از قبل گفت
*توله سگگگگگ

*********
هایییی گایزززز
امیدوارم از خواندن این پارت لذت برده باشید♡
چون خیلی دیر آپ کردم شرط نمیزارم
هر چقدر که بنظرتون سطح فیک هست بهش ووت بدید
🤎

𝗦𝗜𝗡𝗚𝗟𝗘 𝗗𝗔𝗗 _Where stories live. Discover now