(فلش بک، 12 سال قبل_ کره جنوبی، سئول.)
"پس پارک سوجون به دوستپسر من پیشنهاد داده."
در حالیکه بهطرف پسر کوچکتر قدم برمیداشت با تمسخر گفت.
پسر کوچکتر همونطور که به چشمهای کشیدهٔ تهیونگ خیره بود، قدمی به عقب برداشت و گفت:"چه اهمیتی داره؟"
تهیونگ قدمهای بلند؛ اما آرومش رو بهسمت جیمین برمیداشت و پسر کوچکتر با هر قدمش قدمی به عقب میرفت تا وقتی که به دیوار پشتش برخورد کرد.
پسر بزرگتر با فاصلهی خیلی کمی مقابل جیمین ایستاد و دست راستش رو روی پهلوی پسر کوچکتر گذاشت.
نوازش کردن پهلوی پسر رو تموم کرد و با حلقه کردن دستش دور کمر جیمین، فشاری بهش وارد کرد و بدنش رو به بدن خودش چسپوند.
فاصلهی صورتهاشون رو به آرومی کم کرد و تک ابرویی بالا انداخت، طبق عادت همیشگیاش لبهای باریک و خوش تراشش رو با زبون خیس کرد و نفس داغش رو توی صورت جیمین رها کرد.
جیمین نگاهش رو از چشمهای تهیونگ گرفت و به لبهای خیس و براقش داد، خیره به لبهای پسر بزرگتر با لحن آرومش زمزمه کرد."وقتی لبهات رو با زبونت خیس میکنی خیلی سکسی میشی."
دستهاش رو دور گردن تهیونگ حلقه کرد با اینکار پسر بزرگتر فشار دیگهای به بدنش وارد کرد.
جیمین به آرومی لبهاش رو روی گونهی تهیونگ گذاشت و آروم بوسیدش، همونطور که عقب میرفت و به چشمهای موردعلاقهاش نگاه میکرد، با تخسی و اخمی محوی که بین ابروهاش ایجاد شده بود گفت:"بهتره دیگه انجامش ندی چون برام مهم نیست کجا باشیم، همون لحظه با شدت طوری میبوسمت که هم برای خودت و هم برای اطرافیانت یادآوری بشه که تو متعلق به منی!"
اون دو پسر دبیرستانی با اینکه سن کمی داشتند؛ ولی هم رو میپرستیدند.
برای اون دو اهمیتی نداشت که کجا و توی چه شرایطی قرار دارند، کاری که میخواستند رو همون لحظه بدون توجه به شرایط انجام میدادند، بهخصوص جیمین!
درست مثل الان که توی مدرسه قرار داشتند و اینطور بدون ترس همدیگه رو دوست داشتند.
لبخند گرمی روی لبهای تهیونگ ایجاد شد و نگاهش رو به لبهای خوشحالت جیمین داد.
جیمین همونطور که با نگاهِ خاصی به چشمهای تهیونگ خیره بود، با انگشت اشارهاش به آرومی شروع به نوازش گونهی تهیونگ کرد.
تهیونگ صورتش رو نزدیکتر برد و باعث شد جیمین ناخودآگاه چشمهاش رو ببنده، نوازش کردن گونهی پسر بزرگتر رو متوقف کرد و با گذاشتن دستش روی شونهی پسر منتظر موند تا لبهاش رو حس کنه.
تهیونگ نگاهش رو به پلکهای بستهی پسر داد و آروم خندید، لبهاش رو به پیشونیِ جیمین نزدیک کرد و آروم بوسیدش.
با شنیدن خندههای آروم تهیونگ چشمهاش رو باز کرد و اخم پررنگی بین ابروهاش نشست، دندونهاش رو با عصبانیت روی هم فشرد و گفت:
YOU ARE READING
Me Before You
Fanfictionتهیونگ کیم، جراح موفق ایالات متحده عاشق دلشکستهای که به دلیل گذشته تلخ و عذابآورش تبدیل به آدمی میشه که اعتمادش رو نسبت به آدمها از دست میده. و جونگکوک جئون، بوکسور معروفی که ادعا میکنه تهیونگ رو دوست داره و وارد زندگیش میشه. جونگکوک جئون،...