PT:26

63 9 4
                                    

(نیویورک، بیمارستان اِسترون سه‌ شنبه 16:44 عصر.)

از زمانی که با جونگکوک برخورد کرده و پسر وارد زندگیش شده بود، تأثیرات قابل توجهی روش گذاشته بود.
تأثیراتش نه تنها برای آدمای اطرافش، بلکه برای خودش هم ناباور به‌نظر می‌رسید؛ چون تهیونگ آدمی نبود که به راحتی محیط و آدما روش تأثیر بذارن.
یکی از این تأثیرات سیگار کشیدن توی بیمارستان و محیط دفترش بود. همه می‌دونستند که تهیونگ ابداً توی دفتر کارش سیگار نمی‌کشه، روی این موضوع به‌شدت حساس و مسئول بود؛ اما حالا به لطف پسری که این روزها تمام حواسش رو ازش ربوده اتاقش بوی سیگار می‌داد!

قبل از این‌که یونگی وارد دفترش بشه، به‌طرف پنجره‌ای که پشت میز کارش قرار داشت رفت.
مقابل پنجره ایستاد و نگاه کوتاهی به فضای بیرون انداخت، بی‌توجه به سرمای زمستون پنجره رو باز کرد تا هوای اتاقش رو تازه کنه و بوی سیگار از بین بره.
حدس زدن عطر سیگاری که کل اتاق رو پر کرده بود برای یونگی‌ای که با جونگکوک به خوبی آشنا بود سخت نبود.
لبخند کدری که روی لب‌های باریک و مردونه‌اش قرار داشت رو حفظ کرد و بعد از بستن در، به‌طرف یکی از کاناپه‌های مشکی رنگ رفت.
گوشهٔ کاناپه که نزدیک‌ترین نقطه به میز تهیونگ بود نشست و نگاهش رو به فضای بیرون پنجره داد.
چند روزی بود که برف نمی‌بارید و شدت سرمای زمستون کم‌تر شده بود، خیابون‌ و ساختمون‌ها سفید نبودند و به رنگ خاکستریِ مرده‌شون برگشته بودند.
نسیم آرومی که رقص هوا بود باعث شد لرز خفیفی از سرما روی تن مرد روانشناس بشینه. نگاه خون‌سرد و آرومش رو به تهیونگ داد و روی چشم‌های کشیده‌اش که خسته‌تر از همیشه به‌نظر می‌رسیدند، مکث کرد.
انگشت‌های استخونیش رو توی هم قفل کرد و خیره به نگاه تهیونگ، پرسید.

"چرا از خوش‌بوکنندهٔ هوا استفاده نمی‌کنی؟"

تهیونگ بعد از این‌که خاکستر و فیلترهای سوختهٔ سیگار رو توی سطل زباله خالی کرد، به‌طرف میزش رفت.
روی صندلی پشت میزش نشست و سرش رو بالا آورد تا نگاهش رو به روانشناس بده؛ اما نگاهش با حلقه‌ای که توی انگشت چهارم یونگی بود برخورد کرد.
نگاهش رو روی حلقه‌ قفل کرد و توی سکوت بهش خیره شد.
یونگی که متوجهٔ رد نگاه تهیونگ شده بود، بدون این‌که تغییری توی حالت چهره‌اش ایجاد کنه دست راستش رو بین پاهاش برد تا حلقه رو از چشم تهیونگ پنهان کنه.
زمانی که زخم دست جیمین رو پانسمان می‌کرد، برای پاک کردن خونی که دست‌های پسر رو آغشته کرده بود مجبور شد حلقه‌ای که توی انگشت‌های کوتاه و خونیش بود رو در بیاره؛ اما فراموش کرد که حلقه رو به جیمین پس بده و برای گم نشدن اون حلقه‌ای که به‌نظر دست‌ساز می‌اومد تصمیم گرفت پیش خودش نگهش داره!
حالا که نگاهِ خیرهٔ تهیونگ رو روی حلقه می‌دید، احساس ترس و استرس توی وجودش ریشه زده بود؛ اما حالت چهره‌اش رو حفظ کرد و هیچ حرکت مشکوکی انجام نداد.
چیزی راجع‌به حلقه‌ای که توی انگشت چهارمش قرار داشت نمی‌دونست؛ اما نگاهِ خیره و سکوت سنگین تهیونگ باعث شده بود استرس بگیره!
امیدوار بود اون حلقه ارتباطی با تهیونگ نداشته باشه.

 Me Before YouWhere stories live. Discover now