PT:17

52 10 0
                                    


تهیونگ قدمی برای حفظ تعادل به عقب برداشت و دست‌هاش رو روی بازو‌های عضله‌ای پسر گذاشت.
داغی لب‌هاش همراه با سردی پیرسینگ گوشهٔ لبش دیوونه کننده بود.
جونگ‌کوک با شدت و پرحرص می‌بوسید، طوری که انگار برای زنده موندن نیاز به بوسیدن لب‌های تهیونگ داشت.
تشنه طعم لب‌های مرد بزرگ‌تر بود.
مرد رو با شدت به دیوار‌ کوبید و تن خودش رو بهش چسپوند، زبونش رو روی لب‌های خیس تهیونگ کشید و مک پرقدرتی به لب بالاش زد.
تهیونگ نفس سنگینش رو با صدا بیرون فرستاد و نگاهش رو به بانداژی که‌ دور سر پسر بود، داد.
جئون مثل همیشه سوپرایزش کرده بود!
قبل از اینکه بتونه زبون سرکشش رو وارد دهان تهیونگ کنه، با صدای زنگ گوشی که توی کوچه خلوت پیچید مکث کرد.
جونگ‌کوک چشم‌هاش رو باز کرد و بدون اینکه از تهیونگ جدا شه به چشم‌‌های کشیده و خمارش خیره شد.
تپش‌های نامنظم قلب و فرو ریختن دلش رو برای لحظه‌ای به‌وضوح حس کرد؛ پس بدون اینکه حس خجالتی که درونش ایجاد شده بود رو نشون بده، سرش رو عقب برد و قدمی به عقب برداشت.
تهیونگ طبق عادت زبونش رو روی لب‌هاش کشید و با بیرون کشیدن گوشی از جیب شلوار مشکی‌رنگش نگاهش رو از پسر گرفت.
بدون توجه به لرزش واضح دست‌هاش که بخاطر سرمای شدید زمستون بود، تماس رو برقرار کرد و گوشی رو روی گوشش گذاشت.
صدای آروم و دخترانه‌‌ی لانا توی گوش‌هاش پیچید.
از وقتی که جونگ‌کوک اومده بود لانا بیشتر از قبل حساس شده بود، به‌طوری که اهمیتی به غرور خورد شده‌اش نمی‌داد و فقط می‌خواست کنار تهیونگ باشه.
به هر قیمتی!
تهیونگ نفسش رو با صدا بیرون فرستاد و دستش چپش رو وارد جیب شلوارش فرو برد.

"خوبم."

تهیونگ به آرومی گفت و سرش رو پایین‌ انداخت.
جونگ‌کوک نگاهش رو به بخاری که از دهان تهیونگ خارج می‌شد، داد.

"نگران نباش."

تهیونگ زمزمه کرد و سرش رو بالا آورد، نگاهش به گونه‌ها و بینی پسر که بخاطر سرما سرخ شده بودند افتاد.
موهای بلند و لَختش روی پیشونیش ریخته شده بودن، بر خلاف همیشه که ظاهری جذاب داشت، این‌بار بامزه به‌نظر می‌رسید!
جونگ‌کوک با شنیدن صدای دختر از توی گوشی اخم‌هاش توی هم رفت، قدمی که به عقب برداشته بود رو به جلو برداشت و دوباره فاصله کمی بینشون ایجاد شد.
تهیونگ همون‌طور که با فاصله کمی به چشم‌های گرد و تیله‌های کهکشانی جونگ‌کوک خیره بود، کوتاه جواب داد.

"خوبه."

اخم‌ بین‌ ابروهای جونگ‌کوک پررنگ‌تر شد، حس حسادت درون وجودش ریشه زده بود و باعث می‌شد بخواد کاری کنه تا اون دختر دیگه به مَردش نزدیک نشه؛ پس تنش رو به تن مرد چسپوند و دست‌هاش رو روی قفسه سینه‌اش گذاشت.
همون‌طور که بالا‌ تنه‌اش رو نوازش می‌کرد، لب‌هاش رو روی گردن تهیونگ قرار داد و بوسه‌ آرومی روی پوست گندم‌رنگش گذاشت.
زبونش رو به آرومی روی قسمتی که بوسیده بود کشید و دکمهٔ بالایی پیراهن تهیونگ رو باز کرد.
اخم کدری بین ابرو‌های تیره‌رنگ تهیونگ نشست؛ در حالی‌که با نگاهش کارهای پسر رو دنبال می‌کرد، جواب داد.

 Me Before YouWhere stories live. Discover now