PT:6

139 12 0
                                    

در حالی‌که آمپول و سوزن موردنظرش رو از کمد خارج می‌کرد، با لحن سردش خطاب به جونگکوک گفت:

"لباس‌هات رو به‌جز باکسرت در بیار و روی تخت دراز بکش."

دستکش‌های آبی‌رنگ و یک‌بار مصرف رو پوشید و بعد از این‌که دستکش‌ها رو با الکل ضد عفونی کرد، با برداشتن آمپول به‌طرق جونگکوک رفت.

نگاه جدی‌اش رو به پسر برهنه‌ای که تنها با باکسر مشکی‌رنگ روی تخت دراز کشیده بود و با چشم‌های گردش بهش خیره بود، داد.

" به پهلو دراز بکش."

کوتاه زمزمه کرد و لحظه‌ای بعد پسر کوچک‌تر به پهلو روی تخت خوابید، طوری که کمر باریک و سفیدش مقابل تهیونگ قرار گرفت.
تهیونگ نیم‌نگاهی به صندلیِ چرخ‌داری که کنار تخت قرار داشت انداخت و با پاش به‌سمت خودش کشیدش.درست مقابل کمر پسر روی صندلی قرار گرفت.
آمپول مخصوص رو از توی باکس پلاستیکی خارج کرد و بعد از این‌که سوزن 5 ثانتی رو به آمپول وصل کرد، دستش رو روی پهلوی پسر گذاشت که جونگکوک بخاطر سردی دستکش‌ها ناخودآگاه لرز خفیفی کرد.
تهیونگ صورتش رو جلو آورد، طوری که نفس‌های کوتاه و داغش پوست کمر پسر رو لمس می‌کرد.
قبل از شروع کارش، با صدای آرومی گفت:

"تکون نخور."

سوزن کوچک‌تری که مواد سر کننده توش قرار داشت رو به مهره‌ی نخاع پسر نزدیک کرد، با فشاری که بهش وارد کرد سوزن درون پوست پسر رفت و مواد سر کننده با فشردن سر آمپول توسط انگشت شصت تهیونگ، وارد اون ناحیه شد.
دقایقی بعد وقتی مواد بی‌حسی روی بدن پسر اثر کرد و اون ناحیه کاملا بی‌حس شد، تهیونگ تصمیم گرفت کارش رو شروع کنه.
سوزن رو بین مهره‌های نخاعی نزدیک کرد و با فشار نسبتاً زیادی سوزن رو وارد ناحیه‌ی داخلی نخاع پسر کرد.
مواد بی‌حسی روی جو‌نگ‌کوک اثر کرده بود و چیزی رو حس نمی‌کرد، حتی حس لمس دست‌های تهیونگ روی کمرش.
بعد این‌که از مایع نخاعی پسر نمونه برداری کرد، از روی صندلی بلند شد و به‌طرف ظرف‌های مخصوصی که برای نگه داشتن آزمایش بودند رفت.
مایع بی‌رنگی که درون آمپول قرار داشت رو وارد ظرف کرد.
دستکش‌هاش رو درآورد و درون سطل زباله‌ای که کنار میز قرار داشت انداخت.
نیم‌نگاهی به پسر که در حال پوشیدن شلوارش بود انداخت.
مردمک‌های چشم‌هاش روی عضله‌های جونگکوک و اندام ورزیده‌اش چرخید.
کاملاً مشخص بود اون پسر یک ورزشکاره.
با قفل شدن‌ نگاهش توی نگاه مشکی‌رنگ پسر کوچک‌تر، نگاهش رو گرفت.
بدون این‌که نگاه دیگه‌ای به جونگکوک بندازه، ظرف آزمایش رو توی باکس مخصوص گذاشت و از اتاق خارج شد.
.
.
.
.

پک عمیقی به سیگارش زد، با کلافگی افکارش رو به زبون آورد و خودش رو مخاطب قرار داد.

"نگاهت هرز می‌پره؟ آره؟"

پک دیگه‌ای به سیگار مارلبرویی که بین شکاف باز لب‌هاش قرار داشت زد و دودش رو توی ریه‌هاش حبس کرد.
با نگاه تیره و خمارش ساختمون‌ و برج‌های بلندی که توی نور‌‌هایی با رنگ‌های مختلفی فرو رفته بودن رو از نظر گذروند.
با فشاری که دود سیگار به گلو و ریه‌هاش وارد کرد، لب‌هاش رو آروم باز کرد و دود رو به بیرون فرستاد.
نگاهش رو بالا آورد و به آسمون شب و ستاره‌های روشنش خیره شد.
دیدن شب تیره و ستاره‌هاش براش دور به نظر می‌رسید!
حتی به یاد نمیاورد آخرین باری که بدون دغدغه ذهنی به آسمون نگاه کرده کِی بوده.
تماشا کردن بدون دغدغه براش غریبگی می‌کرد!
نفس عمیقی کشید و نگاهش رو به سیگار بین انگشت‌هاش داد.
آروم پلک زد و سیگار رو مخاطب لحن سردش قرار داد.

 Me Before YouWhere stories live. Discover now