PT:27

71 5 3
                                    

با حس نوازش‌ گونه و صورتش هوشیار شد، اما چشم‌هاش رو باز نکرد. ترجیح داد همون‌طور که عطر لیمو که تمام ریه‌هاش رو در بر گرفته بود رو نفس می‌کشه، از حس خوبِ نوازش شدن صورتش توسط فردی که حتی نمی‌دونست کیه لذت ببره.
با تیر کشیدن شقیقه‌اش چشم‌هاش رو به آرومی باز کرد.
انتظار نداشت زمانی که از خواب بیدار می‌شه و چشم‌هاش رو باز می‌کنه، با جونگکوکی که با فاصلهٔ کمی کنارش دراز کشیده بود و در حالی‌که بهش خیره بود و صورتش رو نوازش می‌کرد، مواجه شه!
لبخندی روی لب‌های خوش‌تراش جونگکوک نشست، همون‌طور که گونهٔ تهیونگ رو نوازش می‌کرد با لحن نرم و صدای آرومش گفت:

"صبح بخیر، عزیزم."

بدون واکنش و تغییر توی حالت چهرهٔ خسته و خواب‌آلودش، نگاهِ خمارش رو به حرکت لب‌های جونگکوک دوخت.
انگشت‌های رساش رو توی طره‌های مجعد موهای تهیونگ برد و خیره به نگاهِ خمار تهیونگ، با همون لحن گفت:

"حتی وقتی خوابی هم جذابی."

تهیونگ آروم پلک زد و نگاهش رو از لب‌های جونگکوک گرفت. بدون هیچ حرفی به چشم‌های تیره‌رنگ پسر خیره شد.
زمانی که جونگکوک نگاهِ خیره و پر از سؤال تهیونگ رو دید، کوتاه توضیح داد.

"دیشب مست بودی و اومدی این‌جا، لباس‌هات رو عوض کردم و بعد خوابیدی."

تهیونگ با حرف جونگکوک صحنه‌های محوی از اتفاقات دیشب توی ذهنش نقش بست؛ اما متوجهٔ همه‌شون نشد.
اخم محوی بین ابروهای تهیونگ نشست؛ اما هم‌چنان سکوت کرده بود و حرفی نمی‌زد.
قبل از این‌که جونگکوک به تهیونگ فرصت حرف زدن بده، محلفه مشکی‌رنگ رو از روش کنار زد و از روی تخت بلند شد.
بدون این‌که متوجهٔ نگاهِ خیرهٔ تهیونگ روی بالاتنهٔ برهنه‌ و عضلاتش بشه، همون‌طور که از اتاق خارج می‌شد گفت:

"صورتت رو بشور و بیا بیرون، برات صبحانه آماده کردم."

نگاهش رو به جای خالی جونگکوک روی تخت داد و ناخودآگاه دستش رو روی محلفه‌های مشکی‌رنگ کشید.
این آواخر گاهی از کارها، حرف‌ها و واکنش‌هاش به صورت ناخودآگاه بود و دست خودش نبود. تلاش‌های زیادی برای سرکوب کردنشون کرده بود؛ اما بعد وقتی متوجه شد کاری از دستش برنمیاد فقط بیخیال شد و تصمیم گرفت کم‌تر به خودش سخت بگیره!
محلفه رو از روی تنش کنار زد و روی تخت نشست. نگاهش رو به لباس‌های گشادی که تنش بودند داد و بعد نگاهش رو توی اتاق چرخوند تا لباس‌های خودش رو پیدا کنه؛ اما چیزی پیدا نکرد.
از روی تخت بلند شد که باعث شد شقیقه‌ها و پشت سرش به‌شدت تیر بکشند، تیر کشیدن سرش همزمان شد با گیج رفتن سر و از دست دادن تعادلش؛ اما قبل از این‌که تعادلش رو به‌صورت کامل از دست بده و روی تخت سقوط کنه، بی‌توجه به درد شدید سرش و صورت جمع‌شده از دردش تعادلش رو به‌سختی حفظ کرد.
ثانیه‌ای مکث کرد تا سرگیجه‌اش رفع بشه و بعد زمانی که از تعادلش مطمئن شد، از اتاق خارج شد.
بدون توجه به فضای اطرافش، به‌طرف جونگکوکی که در حال چیدن میز بود قدم برداشت و با صدای خش‌دارش پرسید.

 Me Before YouWhere stories live. Discover now