30 A

61 5 2
                                    

در حالی که نگاه تیز و جدیش رو به جاده دوخته بود، با صدای مردونه و لحنی که هر دقیقه نرم‌تر می‌شد شروع به حرف‌زدن کرد.

"کارهات رو انجام دادم، نیاز نیست تا پایان دورهٔ شیمی درمانیت بیمارستان بستری باشی."

طبق عادت چند ساله‌اش لب‌های باریک و سیگارخورده‌اش رو با زبون خیس کرد.
دندهٔ ماشین رو عوض کرد و همون‌طور که برای دورزدن فرمون رو می‌چرخوند، ادامه داد.

"هر 14 روز یک‌بار باید داروهات رو بهت تزریق کنم و همون‌طور که قبلاً گفتم باید رعایت کنی..."

نگاه کوتاهی به جونگکوک که روی صندلی کنارش نشسته بود و در سکوت با شیفتگی بهش نگاه می‌کرد، انداخت و بعد جمله‌اش رو کامل کرد.

"شیمی درمانی کافی نیست. برای درمان کامل در کنار شیمی درمانی باید موارد لازم رو رعایت کنی."

نگاهش رو از جونگکوک که از لحظهٔ حرکت‌کردنشون سکوت کرده بود گرفت و دوباره به جاده‌ای که توسط ترافیک ماشین‌ها اشغال شده بود، داد.
پاش رو، روی ترمز گذاشت و پشت ماشین مقابلش متوقف شد. این ساعت از شب ترافیک به‌شدت سنگین بود و پشت سر گذاشتنش زمان زیادی می‌برد.
از زمانی که از دفتر مرد خارج شده بود تا تهیونگ بتونه با لانا صحبت کنه، احساس عجیبی درونش رخنه کرده بود.
سؤالی که چند ساعت پیش با نگرانی از تهیونگ پرسیده و جوابش رو از لانا دریافت کرده بود، تمام ذهنش رو درگیر کرده بود.
اون دنبال یک جواب درست و درمون می‌گشت تا احساس نگرانیش کم‌رنگ شه؛ اما اون‌طور که می‌خواست پیش نرفته بود.
نگاهش رو از تهیونگ گرفت و به نقطه‌ای بیرون از فضای ماشین خیره شد.
برای پرسیدن دوبارهٔ سؤال مردد بود؛ اما این رو نه قلبش متوجه می‌شد و نه عقلش!
پس لب باز کرد.

"از خون می‌ترسی؟"

زمانی رو به‌یاد می‌آورد که تهیونگ بعد از خارج‌شدن از اتاق عمل حال خوبی نداشت. نگاه لرزون و نفس‌های بریده‌بریدهٔ مرد رو به‌یاد داشت. همون زمانی که مرد کوچک‌تر به داد دکتر رسیده بود و تن خسته‌اش رو در آغوش امنش گرفت تا بهش دل‌گرمی بده!
بدون نگاه‌کردن به پسر کنارش، با لحنی عادی لب زد.

"فکر می‌کردم جوابت رو از لانا گرفتی."

"می‌خوام تو بهم جواب بدی."

جونگکوک به‌سرعت جواب داد و با چرخوندن گردنش، تیرهٔ نگاهش رو به نیم‌رخ جذاب مرد بزرگ‌تر داد.
ترافیک بالاخره بعد از دقایق نسبتاً طولانی به اتمام رسیده بود. نیم‌نگاهی برای اطمینان از وضعیت جاده و ماشین‌ها به آینه بغل انداخت و بعد از مطمئن‌شدن از موقعیتش، فرمون رو چرخوند تا وارد خیابون جدید بشه.
در این بین به سادگی جواب داد.

"نمی‌ترسم."

سکوت کوتاهی بین دو مرد و فضای گرم ماشین ایجاد شد.
تهیونگ دلیل سؤال، لحن و نگاه نگران جونگکوک رو می‌دونست؛ پس قبل از این‌که مرد کوچک‌تر لب باز کنه شروع به توضیح‌دادن کرد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 28 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

 Me Before YouWhere stories live. Discover now