ماهیتابه رو روی صفحهٔ گاز گذاشت و بعد از روشنکردن گاز، شعله رو کم کرد تا برای گذاشتن بیکنها توی ماهیتابه فرصت داشته باشه.
بستهبندی بیکنهای گوشت رو باز کرد و بیکنها رو با دقت به آرومی دونهدونه توی ماهیتابه گذاشت.
بعد از اینکه از جایگذاری ورقههای نازک بیکنها مطمئن شد، شعلهٔ گاز رو بیشتر کرد.
صدای «دینگ» دستگاه تستر که خبر از آمادهشدن نونهای تست میداد، همزمان شد با پخش شدن صدای زنگ گوشی توی خونهای که در سکوت غرق بود.
قدمهای بلندش رو بهطرف دستگاه برداشت و نونهای تستی که حالا کاملاً بِرشته و داغ بودند رو از توی دستگاه خارج کرد و توی بشقاب گذاشت.
با خارجشدن از آشپزخونه سرعت قدمهاش رو بیشتر کرد و بهطرف گوشیای که روی کاناپهٔ شیریرنگ قرار داشت رفت.
مدتی قبل برای اینکه هوسوک رو مطمئن کنه که حالش خوبه، شبها کابوس نمیبینه و تروماهاش روی رفتارش تأثیری ندارم، دکور خونهاش رو به رنگهای روشن تغییر داد تا هیونگش رو نگران نبینه.
خوب میدونست که هوسوک باهوشه و متوجهٔ همهچیز میشه؛ پس با سادهترین کار «تغییر دکوراسیون» شروع کرد.
گوشی جونگکوک رو بهسرعت برداشت و بدون اینکه توجهی به فردی که در حال زنگ زدن بود بکنه، صداش رو قطع کرد تا جونگکوک بیدار نشه.
نگاهی به اسم روی صفحه انداخت که باعث اخم محوی بین ابروهای تیرهاش شد.
قدمهاش رو بهطرف آشپزخونه برداشت و در همین حال تماس رو وصل کرد."جونگکوک؟ چرا جواب تماسهام رو نمیدی؟ نگرانتم، حالت خوبه؟"
به محض اینکه تماس وصل شد صدای لطیف سویون و لحن نگرانش به گوش تهیونگ رسید.
وارد آشپزخونه شد؛ در حالیکه قدمهای آرومش رو بهطرف کابینتها برمیداشت با لحن سرد و جدیش پرسید."نگران؟"
سویون با شنیدن صدای تهیونگ سکوت کرد و حرفی نزد. انتظار نداشت زمانی که به جونگکوک زنگ میزنه تا حالش رو بپرسه کسی که جواب میده تهیونگ باشه!
نامطمئن پرسید."تهیونگ کیم؟"
دست چپش رو از جیب شلوارش خارج کرد و فنجون سفیدرنگ رو از کابینت خارج کرد.
بدون هیچ تلاشی برای تغییر توی حالت جدی صورت و لحن سردش، کوتاه جواب داد."خودمم."
سویون سکوت کرد و اینبار سکوتش طول کشید؛ چون حرفی برای گفتن نداشت و انگار کلمات از ذهن شلوغش فرار کرده بودند.
فنجون قهوه رو توی جایگاه مخصوصش گذاشت و با زدن دکمه منتظر موند تا قطرههای خوشرنگ و بوی قهوه فنجون سفیدرنگ رو پُر کنند.
لحظهای بعد صدای دخترونهٔ سویون و لحن محترمانهاش سکوت رو دوباره شکوند."انتظار نداشتم شما جواب بدین."
بدون برداشتن نگاهش از دستگاه قهوهساز و تغییر توی لحن تندش، گفت:
![](https://img.wattpad.com/cover/339061221-288-k909842.jpg)
YOU ARE READING
Me Before You
Fanfictionتهیونگ کیم، جراح موفق ایالات متحده عاشق دلشکستهای که به دلیل گذشته تلخ و عذابآورش تبدیل به آدمی میشه که اعتمادش رو نسبت به آدمها از دست میده. و جونگکوک جئون، بوکسور معروفی که ادعا میکنه تهیونگ رو دوست داره و وارد زندگیش میشه. جونگکوک جئون،...