(ایالات متحده، نیویورک_بیمارستان استرون. 14:00 ظهر دوشنبه قبل از شروع عمل.)
در حالیکه حالت چهرهاش رو حفظ کرده بود تا نگرانیش رو پنهان کنه، قدمهای بلند و پرسرعتش رو بهطرف جونگکوک برداشت و از اتاق خارج شد.
نیاز بود قبل از شروع عمل با جونگکوک صحبت کنه، هر چند تلاش اولش با شکست مواجه شد؛ اما نمیخواست دوبار لحن غمدار پسر رو بشنوه.
بدون اینکه متوجهی کارهایی که میکرد باشه، کنار تخت جونگکوک ایستاد.
نگاهِ گذرایی به پرستار و پرسنلی که کنار تخت بودند انداخت، گوشیِ پزشکیاش رو از دور گردنش برداشت.
بدون اینکه حرفی بزنه و به چشمهای منتظر جونگکوک نگاه کنه، گوشی رو روی سینهٔ چپ جونگکوک جایی که قلبش قرار داشت، گذاشت.
با پیچیدن صدای ضربان قلب نامنظم و نسبتاً تند جونگکوک توی گوشهاش، نگاهش رنگ نگرانیِ بیشتری به خودش گرفت.
با لمس شدن دستش نگاهش رو به چشمهای جونگکوک داد و بدون حرف بهش خیره شد.
صدای آروم و لحن نگران جونگکوک قلبش رو لرزوند!"چند ساعت طول میکشه؟"
چرا پسر کوچکتر بیپناه بهنظر میرسید؟
ثانیهای بدون حرف به خیره شدن به تیلههای نگران جونگکوک ادامه داد؛ در حالیکه گوشیِ پزشکیاش رو دوباره دور گردنش میانداخت با لحن نرمش گفت:"حدوداً پنج تا هفت ساعت، نگران نباش."
جونگکوک بدون جواب دادن به چشمهای کشیدهی تهیونگ خیره شد.
تهیونگ با دیدن نگاه جونگکوک تردید رو کنار گذاشت و بیتوجه به افراد اطرافشون و نگاهِ خیرهی یونگی فاصلهاش رو با تخت کمتر از قبل کرد.
کمی روی تن پسر خم شد و همونطور که به چشمهاش خیره بود، با تردید دست جونگکوک رو گرفت.
در حالیکه به آرومی با انگشت شستش پشت دست جونگکوک رو نوازش میکرد، با صدای آروم و لحن نرمش پرسید."بلدی بهم اعتماد کنی؟"
جونگکوک خیره به چشمهای تهیونگ آروم پلک زد، لحظهای مکث کرد؛ نه برای اینکه تردید داشته باشه، صرفاً چون میخواست کلمات رو توی ذهن سفیدش پیدا کنه تا احساسش رو صادقانه به زبون بیاره.
آب دهانش رو به آرومی قورت داد و با صدای گرفته و آرومش جواب داد."حتی اگه بلد نباشم برای تو یادش میگیرم."
لبخند محوی روی لبهای باریک تهیونگ نشست.
دم عمیقی گرفت که عطر ضعیف لیمو به مشامش رسید و باعث پررنگ شدن لبخندش شد.
برخلاف همیشه که لحنش سرد و نگاهش وحشی بود، حالا آروم بهنظر میرسید و دلیلش هم پسر روی تخت بود که با نگاهش قلبش رو میلرزوند.
سری تکون داد و با تن صدای قبلش زمزمه کرد."خوبه، همین رو میخوام."
.
.
.
.(هشت ساعت بعد، بیمارستان استرون_ بعد از عمل 10:22 شب.)
YOU ARE READING
Me Before You
Fanfictionتهیونگ کیم، جراح موفق ایالات متحده عاشق دلشکستهای که به دلیل گذشته تلخ و عذابآورش تبدیل به آدمی میشه که اعتمادش رو نسبت به آدمها از دست میده. و جونگکوک جئون، بوکسور معروفی که ادعا میکنه تهیونگ رو دوست داره و وارد زندگیش میشه. جونگکوک جئون،...