(توجه داشته باشید که این فلش بک برای اطلاع از اتفاقی که توی گذشته افتاده هست؛ پس بهصورت کلی بهتون نشون داده شده.)
(فلش بک_کره جنوبی سئول، مدرسهٔ سهبوم 20:27 شب.)
"خواهش میکنم بیا پایین."
صدای فریاد و لحن ترسیدهٔ تهیونگ که بوگوم رو مورد خطاب داده بود، شنیده شد.
توی اون لحظه بوگوم بین دو راهی سختی قرار گرفته بود. اون پسر 18 ساله کاملاً از زندگی آروم و خوبش رضایتمند بود. درس خوبی داشت و آیندهاش از هر لحاظی تأمین بود؛ اما کلمات تهدیدآمیز مرد کارش رو به اینجا کشونده بود.
بوگوم لبهٔ پشتبام مدرسهاش ایستاده بود!
در حالیکه تهیونگ مقابلش بود و التماسش میکرد پایین بیاد؛ اما تکتک کلماتی که اون عوضی بهش گفته بود توی ذهنش تکرار میشد.
روزی رو به یاد داشت که مثل همیشه بعد از تمومشدن تایم کلاسش قصد داشت به خونه برگرده؛ اما مردی خوشچهره و شیکپوش که ثروتمند بودنش از ظاهرش کاملاً مشخص بود سد راهش شد.
اون مرد پدر تهیونگ بود و بوگوم کیم شیوون رو میشناخت.
شیوون، بوگوم رو به کافه دعوت کرد. دقایق اولی که توی کافهٔ خلوت نشسته بودند و مشغول خوردن نوشیدنی گرمشون بودند، همهچیز عادی بهنظر میاومد؛ اما نه تا زمانی که مرد شروع به حرف زدن کرد.
کیم شیوون از بوگوم خواست کاری که میخواد رو انجام بده، در عوض اون رو به بهترین دانشگاه پزشکی آمریکا میفرسته و آیندهاش رو تضمین میکنه!
اون میخواست تهیونگ، بهترین دوستش رو بترسونه و در عوض آیندهاش تضمین میشه.
بوگوم هیچ ایدهای راجعبه این پیشنهاد و شرایط نداشت. اون خانوادهٔ معمولیای داشت؛ اما شرایط اینکه بخواد به دانشگاه بره کاملاً براش فراهم بود؛ پس وعدهٔ پدر تهیونگ هیچ وسوسه و هوسی توی وجودش ایجاد نکرد.
اون دلیل درخواست مرد رو پرسید؛ اما شیوون کوتاه و بیربط جواب پسر 18 ساله رو داد.
بوگوم کاملاً از لحاظ عقلی به بلوغ رسیده بود، فهمیدن اینکه درخواست به ظاهر سادهٔ شیوون مشکلی داشت سخت نبود؛ پس بهسرعت درخواست مرد رو محترمانه رد کرد.
زمانی که بوگوم قصد داشت کافه رو بهسرعت ترک کنه تا مکالمهاش رو با مرد به پایان برسونه؛ شیوون اون رو به گرفتن جون خانوادهاش تهدید کرد!
مرد پسر 18 ساله رو تهدید به مرگ خانوادهاش کرد؛ پس بوگوم مجبور شد درخواست مرد رو قبول کنه تا از سلامتی خانوادهاش مطمئن شه.
در نگاه اول همهچیز ساده بهنظر میاومد؛ اما زمانی که شیوون راجعبه کاری که درخواست کرده بود صحبت کرد و حرفش رو عوض کرد، ترس بوگوم دوبرابر شد.
در کمال ترس و ناباوری شیوون این جمله رو بهش گفته بود:"خودت رو بکش یا جلوی چشمهات تکتک اعضای خانواده و دوستهات رو میکشم!"
موضوع اونقدر برای پسر 18 ساله غیرقابل باور بود که تا مدتی نمیتونست مرد و حرفهاش رو باور داشته باشه؛ اما لحن، نگاه و تهدیدهای جدی شیوون خلافش رو ثابت میکرد!
اون بارها با پدر تهیونگ برخورد و صحبت کرده بود، اطلاع داشت چقدر مرد محترم و با درکیه؛ اما حالا با وضعیتی که توش قرار داشت خلاف تصورش پیش رفته بود.
متوجه نمیشد چرا شیوون ازش خواسته بود خودش رو مقابل چشمهای پسرش بکشه!
بوگوم از شدت ترس و اضطراب حالت تهوع گرفته بود؛ پس تصمیم گرفت بهسرعت کافه رو ترک کنه و از شیووت دور بشه. مرد بزرگتر بهش اجازه داد کافه رو ترک کنه؛ اما پسر رو رها نکرد تا جایی که بوگوم مجبور شد درخواست مرد رو قبول کنه!
حالا اونها اینجا بودند و بوگوم طبق گفتههای کیم شیوون قصد داشت مقابل چشمهای تهیونگ خودش رو از پشتبام پایین بندازه.
شیوون اونقدر باهوش بود و فکر همهچیز رو کرده بود که نقشهاش هیچ نقصی نداشت. بوگوم عملاً هیچکاری از دستش برنمیاومد! نمیتونست به پلیس و هیچکس دیگهای راجعبه این موضوع اطلاع بده؛ چون شیوون واضحاً تهدیدش کرده بود که اگه کسی از ماجرا باخبر شه خانوادهاش رو میکشه.
ترجیح داد بهجای کشتهشدن اعضای خانواده و دوستهاش، مرگ خودش رو انتخاب کنه.
نمیتونست یک عمر با غم از دستدادن عزیزانش زندگی کنه؛ پس قدمی بهعقب برداشت و همونطور که اشکهاش روی صورتش جای بودند، خودش رو رها کرد!
زمانی که بوگوم خودش رو رها کرد، تهیونگ فریاد دردمندی کشید و دو قدم سریع به جلو برداشت.
میخواست از سالم بودن دوستش مطمئن شه، دعا میکرد همهچیز یک شوخی باشه؛ اما زمانی که از بالا به پایین نگاه کرد و تن غرق در خون دوستش رو، روی زمین دید توانش رو از دست داد و روی زمین زانو زد.
ضربان قلبش به فجیحترین شکل ممکن تند بود، تنش از شدت ترس و اضطراب زیاد میلرزید و اشکهاش صورت زیباش رو خیس کرده بودند.
به گوشهای خیره شده بود و با صدای بلند گریه میکرد.
عزیزترین دوستش مقابل چشمهاش خودکشی کرده بود و تهیونگ عملاً هیچکاری نتونسته بود بکنه!
اونقدر ترسیده بود که قبل از اینکه چشمهاش رو ببنده و روی زمین سرد پشتبام سقوط کنه، لحن جدیای رو بهطور ناواضح شد.
YOU ARE READING
Me Before You
Fanfictionتهیونگ کیم، جراح موفق ایالات متحده عاشق دلشکستهای که به دلیل گذشته تلخ و عذابآورش تبدیل به آدمی میشه که اعتمادش رو نسبت به آدمها از دست میده. و جونگکوک جئون، بوکسور معروفی که ادعا میکنه تهیونگ رو دوست داره و وارد زندگیش میشه. جونگکوک جئون،...