°Part 3°

576 140 200
                                    

بعد از گذشت چند ساعت، که نور خورشید از بین شاخ و برگ ها رد شد و مستقیم به چشمش خورد، پلکاش رو باز کرد و بعد از چشم غره‌ای که به خورشید رفت، بدن کوفته‌ش رو از روی زمین خاکی بلند کرد و خودش رو تکوند تا خاک روی خزهاش بریزه اما وقتی گردنش رو چرخوند و بدن خاکستری خودش رو در کثیف ترین حالت دید، صورتش رو با حالت چندشی جمع کرد و سری به نشونه‌ی تاسف تکون داد.

کمی از درخت فاصله گرفت و گردنش رو به اطراف چرخوند اما حیاط نا آشنا بود و هیچ شناختی از عمارتی که توش قرار داشت، نداشت. باید تبدیل میشد و به داخل ساختمون میرفت تا شاید کسی رو پیدا میکرد اما وقتی به دور خودش و درخت چرخید، اثری از کیفش ندید. کیفی که کاملا اون رو به یاد داشت و مطمئن بود در کنار اون به خواب رفته!

در همین حین که از گم شدن کیفش سردرگم بود و زیر تمام درخت‌های باغچه رو سرک میکشید، با شنیدن صدای قدم های محکمی، سرش رو بالا گرفت و به مرد خوشتیپی که بهش نزدیک میشد، زل زد. مرد در یک متریش ایستاد و با لبخند گوشه‌ی لبش، کمرش رو کمی خم کرد تا صورتش روبروی پوزه‌ی امگا قرار گرفت و با لحن آروم و ریلکسی گفت

ز: مثل اینکه بالاخره بیدار شدی! من زینم، توله‌ی خوابالو.

لیام درحالی که از ته گلوش با عصبانیت خرخر میکرد، قدمی به سمت مرد برداشت و با غرش بلند و نشون دادن دندوناش به مرد، غرید

ل: کیف و لباس‌هام کجاست؟

ز: همشون رو انداختم دور.

خیلی ریلکس به زبون آورد و بدون توجه به لیام که غرش‌هاش بیشتر و بلندتر شده بود، چرخید و همینطور که دستاش رو تو جیب شلوارش گذاشته بود و ریلکس و جنتلمن‌وار به سمت حیاط پشتی عمارت قدم برمیداشت، خطاب به امگای پشت سرش گفت

ز: هیچکس تو عمارت نیست. من دارم میرم حیاط پشتی، تو هم میتونی تبدیل شی و لخت بری بالا. اولین اتاق طبقه دوم که درش سفیده، اتاق توعه. رد گِلی پاهات رو هم خدمه پاک میکنن.

خیره به زین که از دیدش خارج میشد، با غرش آرومی اداش رو دراورد و با لحن مسخره‌ای حرفاش رو تکرار کرد و بعد از این‌که از رفتنش مطمئن شد، تبدیل شد. دستی به تمام بدن خاکیش کشید و با گرفتن دست‌هاش جلوی عضو خصوصیش، روی سنگفرش قدم های بلندی برداشت و با سرعت خودش رو به در ورودی ساختمون عمارت رسوند.

با باز کردن در، فورا وارد خونه شد و با ندیدن فردی داخل آشپزخونه و نشیمن، از راه‌پله‌ای که دید بالا رفت و در سفید اولین اتاق که زین بهش گفته بود رو باز کرد و داخل شد. با نگاه کلی که به اتاق انداخت، به سمت در شیشه‌ای اتاقک کوچیک حمام رفت تا اول تن کثیفش رو بشوره و بعد تک تک جاهای اتاق رو بگرده.

بعد از دوش کوچیکی که گرفت، از حمام خارج شد و همینطور که با حوله‌ی تمیزی که روی تخت گذاشته شده بود، سر و بدنش رو خشک میکرد، به سمت کمد رفت و به امید اینکه توش لباس باشه، درش رو باز کرد اما با دیدن لباس های خودش که صاف و مرتب در کنار چند لباس جدید دیگه آویز شده بود، چشماش برق زد و با لبخندی که ناخودآگاه روی لبش نشسته بود، یکی از تیشرت و شلوار های خودش رو برداشت و به تن کرد‌.

New LifeWhere stories live. Discover now