ز: لطفا دیگه گریه نکن!
به تولهی آروم شدهی تو بغلش گفت و خیلی آهسته دست راستش رو پایین برد و اون رو روی تشک خوابوند اما به محض اینکه کمرش به تخت خورد، دوباره صدای زوزه و گریهش بلند شد و ایتان، پسر لوسش که سمت چپ بغلش بود رو هم به گریه انداخت. دوباره آریان رو تو بغل سمت راستش گرفت و سعی کرد با قدم زدن و تکون دادن آغوشش، هر دو تولهش رو آروم کنه اما بازهم همزمان باهم زوزه میکشیدن و ساکت نمیشدن.
ز: نخند لونای من، نخند!
کلافه چشماش رو چرخوند و نگاهش رو از لیام که آلما و آدریان رو آروم کرده بود و بهش میخندید، گرفت و دوباره زوزهی آرومی رو امتحان کرد تا به روش لیام آرومشون کنه اما با هیچ روشی آروم نمیشدن و بیشتر کلافهش میکردن.
ل: یه ماه گذشت، هنوز بلد نیستی آرومشون کنی! بدهشون به من.
با خوشحالی بخاطر راضی شدن لیام، هردو تولهی گریون رو به بغل امگا که روی تخت نشسته بود، داد و خودش بعد از نفس راحتی که کشید، لبهی تخت نشست و خز های آلما، تنها دخترش رو که با چشم های باز و ساکت روی تشک خوابیده بود و آدریان که پنجهی خواهرش رو بغل گرفته بود و کنارش به خواب رفته بود، خیره شد.
لیام بعد از چند دقیقه کوتاه به آسونی و فقط با زوزهی آروم و آهنگینش، ساکتشون کرد و اونها رو هم کنار دو تولهی دیگه روی تخت خوابوند. زین به نشونهی تشکر بوسهی محکمی روی لب های سرخ لونا نشوند و به سه تولهی بیدار و آدریان که بعد از سیر شدن شکمش به خواب رفته بود، خیره شد. خزهای کوچیکشون در اومده بود و بعد از یه ماه کاملا مشخص بود که هرچهارتاشون یکرنگ و خاکسترین؛ اما رنگ خاکستری که از رنگ لیام تیرهتر و از خودش روشنتر بود.
وقتی لیام از روی تخت بلند شد و به سمت اتاقک شیشهای حمام رفت، با تعجب بهش خیره موند و نگاهش رو بین تولهها و لیام حرکت داد. فورا ایستاد و دستش رو روی شونهی لخت لیام که تیشرتش رو در اورده بود گذاشت و با چشم های ملتمسی به چشمهاش زل زد.
ز: تنهایی از پسشون بر نمیام!
ل: چطور دیروز که رفتی دفترکارت و من رو چندین ساعت تنها گذاشتی، تونستم از پسشون بر بیام!
امگا رو از پشت بغل کرد و چونهش رو روی شونهی لیام گذاشت و کنار گوشش با لحن ناراحتی که لیام رو از رفتن منصرف کنه، زمزمه کرد
ز: تو درسش رو خوندی و بلدی چیکار کنی ولی من... تاحالا تولهداری نکردم!
ل: بهونه نیار زین! یه روز که تنها باشی یاد میگیری. البته لازم نیست شیرشون بدی و تمیزشون کنی، فقط دو دقیقه مراقبشون باش و آرومشون کن تا من برگردم.
بدون اینکه به زین فرصت صحبت بده، چرخید و بوسهای روی لب آلفا گذاشت و با اشاره به آریان که زوزهی ضعیفی میکشید و اگر تا چند ثانیهی دیگه بغل نمیشد گریه میکرد، با لبخند شیطونی روی لبش وارد حمام شد. همزمان با رفتن لیام، آریان شروع به گریه کرد و باعث شد زین فورا دست بجنبونه و قبل از اینکه بقیهی تولهها رو به صدا دربیاره، بغلش کنه و همراه با نوازش خزهاش، صدای آرومی از بین لباش خارج کنه تا آروم شه.
![](https://img.wattpad.com/cover/342913145-288-k351309.jpg)