زمانی که به نزدیکی رودخونه رسیدن و تونست مقصد زین رو حدس بزنه، لبخندی زد و صبر کرد تا زین به اونجا برسه؛ جایی که باهم جفت شدن. وقتی زین دقیقا همونجا موتور رو متوقف کرد، با لبخند بزرگ نقش بسته روی لبش پیاده شد و نفس عمیقی کشید و هوای پاک رو وارد ریهش کرد. روی سنگ بزرگی در کنار رودخونه نشست و نگاهش رو بین حرکت آب شفاف توی رودخونه و زین که به دنبال چوب میگشت، حرکت داد.
ل: میخوای آتیش درست کنی؟
ز: آره.
ل: نکنه میخوای باز هم ماهی بگیری و سرخش کنی؟
زین با یادآوری اولین روزی که لیام به پک اومده بود و اینکار رو انجام داده بود، آروم خندید و تکه چوبی رو از کنار درخت برداشت و سرش رو به طرف لیام چرخوند.
ز: اگه برای ناهار ماهی نخورده بودیم، حتما میگرفتم ولی الان فقط میخوام آتیش روشن کنم که سردت نشه.
ل: سرد نیست!
فصل سرد سال تموم شده بود و هوا رو به گرم شدن میرفت و وقتی مطمئن شد بدن امگا سرد نیست و احساس سرما نمیکنه، چند تکه چوبی که از زیر درختها جمع کرده بود رو روی زمین ریخت و به لیام نزدیکتر شد. بعد از اینکه کف دستاش رو به هم مالید و خاکش رو تکوند، روی تخته سنگی کنار سنگ لیام نشست و مثل امگا به غروب خورشید و طبیعت ساکت مقابلش زل زد و با گوش دادن به صدای آب، آرامش گرفت.
لیام با به یاد اوردن عکسی که توی جیبش گذاشته بود، پای خم شدهش رو صاف کرد و همینطور که دعا میکرد عکسش تا نخورده باشه، برگهی کوچیکی که هنوز صاف بود رو از جیبش بیرون کشید و اون رو به سمت زین گرفت. آلفا با دیدن عکس سیاه و سفید توی دست لیام، ذوق زده خندید و اون رو برداشت و طوری که انگار میدونست محل دقیق تولهها کجاست، بهش خیره شد.
ز: چندتان؟
ل: هنوز مشخص نیست ولی ممکنه این نقطهها توله باشن.
با دقت به انگشت لیام روی عکس و جاهایی که نشون میداد، زل زد و با خوشحالی و لبخند بزرگی که روی لبش نشسته بود، دستش رو به دور گردن لیام انداخت و اون رو به طرف خودش کشید و روی لپ تهریشدارش رو پر از بوسههای محکم کرد.
لیام که با حرکت یهویی زین شوکه شده بود، با فاصله گرفتن زین و برداشته شدن دست از روی شونهش نفس راحتی کشید و زیر پوستی خندید اما قبل از اینکه صورتش رو به طرف زین بچرخونه و لبخند بزنه، زین دو طرف صورتش رو بین دستهاش گرفت و اینبار لبش رو برای بوسه هدف قرار داد.
نرم و آروم زین رو همراهی کرد و لبش رو مکید اما آلفا بعد از سرخ و کبود کردن لب های لیام، ازش فاصله گرفت و دستش رو به دور کمر لوناش حلقه کرد و همینطور که بدنش رو به خودش نزدیک کرده و اون توی بغلش گرفته بود، پهلوش رو از زیر تیشرت مالید و دوباره با لبخند به منظرهی غروب مقابلش و عکس سونوگرافی که توی دستش داشت، خیره شد.