°Part 8°

558 125 292
                                    

مقابل آینه ایستاد و شلوارش رو از پاهاش بالا کشید و با اخم محوی که رو پیشونیش نشسته بود، از توی آینه به زین که پشتش ایستاده بود و لباسش رو میپوشید و حواسش بهش نبود، خیره شد و دکمه‌ی شلوارش رو بست.

ل: چهارماهه اینجام، چطور قبلا من رو به جشن ماه نیمه نمیبردی؟

زین باشنیدن حرف لیام، پایین تیشرتش رو مرتب کرد و سرش رو به سمت آینه میز توالت چرخوند و به چشم‌های خوشرنگی که از توی آینه بهش خیره بودن، زل زد.

ز: مطمئن نبودم که مشتاقانه جواب بوسه‌م رو میدی.

لیام با پوزخند کوچیک گوشه‌ی لبش، نگاهش رو از آینه و تصویر زین گرفت و همینطور که فکر میکرد کدوم لباسش رو بپوشه، به طرف کمد رفت و دستی به لباس‌هایی که روی رگال آویزون بود، کشید.

ل: یعنی الان فکر میکنی با اشتیاق میبوسمت؟

زین به آرومی خندید و روی لبه‌ی تخت نشست و کفش‌هاش رو به پا کرد و به لیام که تیشرت نو و جدیدی رو روی بالاتنه‌ی لختش گرفته بود و از تو آینه خودش رو چک میکرد، خیره شد.

ز: هوم، همینطور فکر میکنم. و اینکه لباسی نپوش که وقتی پاره شد افسوس بخوری!

با حرف زین ابروهاش رو بالا انداخت و مردمک چشماش رو به سمت زین حرکت داد و به آلفا که برعکس خودش کاملا خوشحال و سرخوش رفتار میکرد و با لبخند بزرگی روی تخت نشسته بود، خیره موند.

ل:توصیه‌ی خوبی بود آلفا!

نفس عمیقی کشید و تیشرت توی دستش رو به رگال برگردوند و تیشرت مشکی قدیمیش رو برداشت و اون رو به تن کرد و بعد از پوشیدن کفشاش، بدون اهمیت به زینی که هنوز بهش خیره بود، به کنار میز توالت برگشت و بعد از شونه زدن و مرتب کردن موهای قهوه‌ای و ابریشمیش، روبروی زین ایستاد.

زین با بلند شدن از روی تخت، بوسه‌ی کوچیکی گوشه‌ی لب لیام که از چهره‌ش مشخص بود کمی گیج و مضطربه، گذاشت و دست چپش رو به دور کمر امگاش حلقه کرد و به سمت در قدم برداشت و همراه با اون از اتاق خارج شد.

..........

نزدیک رودخونه جایی که درخت ها کم تعداد بودن و نور ماهِ نیم دایره به زمین می‌تابید، شاید چیزی بالغ بر هزار نفر دور هم جمع شده بودن اما به شکل عجیبی برای احترام به جنگل به آرومی صحبت میکردن تا همهمه‌شون سایر موجودات رو نترسونه. بوی گوشت گوزن کباب شده باعث شده بود احساس گرسنگی کنه و بخاطر روز خسته کننده‌ای که داشت، معده‌ی بیچاره‌ش غذا طلب میکرد. حلقه‌ی دست زین که از دور کمرش جدا شد، به خودش اومد و سرش رو به گوش زین نزدیکتر کرد.

ل: موسیقی ملایمیه. باهم برقصیم؟

یک دستش رو دور کمر زین انداخت و دست دیگه‌ش رو به دست زین گره زد. تعداد زوج هایی که با صدای ضعیف موسیقی، برگ‌ها رو زیر پاهاشون له میکردن، زیاد نبود. خیره به چشم های زین موند و قلبش محکم تپید. نگاه امشب این مرد تنش رو می‌لرزوند و باعث تزلزلش میشد اما وقت عقب نشینی نبود.

New LifeOnde histórias criam vida. Descubra agora