°Part 6°

586 122 127
                                    

با خستگی از موتوش پایین برید و از پله های جلوی در عمارت بالا رفت و در رو باز کرد. کفشاش رو به کمک پای دیگه‌ش بیرون اورد و بدون اینکه کمرش رو خم کنه و کفشاش رو برداره و تو جاکفشی بذاره، وارد سالن شد. با دیدن زین که روی مبل طوسی رنگ وسط سالن نشسته بود و با چشم های کهرباییش بهش زل زده بود و معلوم بود جلسه‌ش تموم شده و منتظرش نشسته، سلام داد اما هیچ جوابی ازش نگرفت.

چشماش رو چرخوند و بدون اهمیت بهش، نگاهش رو ازش گرفت و از پله‌ها بالا رفت و خودش رو به در سفید اتاقش رسوند. فردا تعطیل بود و لازم نبود به بهداری بره، پس میتونست ساعت زیادی رو روی تختش بخوابه و استراحت کنه. دستش رو روی دستگیره‌ی در گذاشت و اون رو چرخوند اما با باز نشدنش، اخمی روی پیشونیش نشست و دوباره دستگیره رو چرخوند اما بازهم باز نشد و فهمید قفل شده. با تعجب و کمی عصبانیت و قدم های بلندش، از راه‌پله پایین رفت و به زین که هنوز نشسته بود و از سرجاش تکون نخورده بود، خیره شد.

ل: تو در اتاقم رو قفل کردی؟!

ز: ما باهم جفت شدیم و رابطه داشتیم. پس دلیلی نداره دیگه از من جدا باشی.

لیام با شنیدن حرف زین نفس عمیق و کلافه‌ش رو بیرون فرستاد و بدون اینکه خم به ابروش بیاره، قدمی به سمت زین برداشت و با لحن آرومی جواب داد

ل: اون فقط سکس بود که هم من بهش نیاز داشتم هم تو! چیز بیشتری نبود!

زین حرف لیام رو به تخمش گرفت و با چرخوندن گردنش، نگاهش رو از تلویزیون گرفت و ایستاد و به لیام خیره شد و خطاب بهش گفت

ز: از فردا باید به وظایفت به عنوان لونا عمل کنی!

حرف محکم و کوبنده‌ش رو به صورت لیام کوبید و با خاموش کردن تلویزیون، قبل از اینکه منتظر جواب لیام بمونه و بهش اجازه‌ی صحبت بده، از کنارش رد شد و به طبقه‌ی بالا رفت. لیام که با خودش تو ذهنش درگیر بود، ثابت ایستاد و به فکر فرو رفت.

از طرفی از رابطه با زین و حمایتی که ازش توی تخت میگرفت، بی نهایت خوشش اومده بود اما از طرفی معتقد بود فرصت انتخاب ازش گرفته شده بود و هیچ وقت هم کسی نخواستتش که اون بخواد از بینشون انتخاب کنه! حتی اون آلفای زیبا هم اگر جفت زین نبود، نزدیکش نمیشد و دنبالش نمیگشت!

همینطور که هنوز توی فکر بود، به آرومی چرخید و با قدم های آهسته از پله‌ها بالا رفت و بعد از انجام کارش تو سرویس‌بهداشتی و مسواک زدن، وارد اتاق زین که درش باز بود شد و با فاصله‌ی زیاد، کنارش روی تخت خوابید و لحاف رو تا سینه‌ش بالا کشید و بدون توجه و نگاه به زین که بدونه خوابه یا بیدار، پلکاش رو بست و خودش رو به خواب زد تا خوابش برد.

..........

فردای اون روز، لیام بدون مقاومت و لج‌بازی، همراه زین به دفترکارش رفت. با ورودش به ساختمون، نگاهش رو به اطراف چرخوند و همینطور که پشت سر زین به سمت اتاقش میرفت، تمام کارکنانی که مشغول کار بودن و فضای شیشه‌ای دفترکار رو زیر نظر گذروند. وارد اتاق که شد، با اشاره‌ی دست زین روی مبل مقابل میز وسط اتاق نشست و به آلفا خیره شد.

New LifeTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang