°Part 11°

527 113 196
                                    

با حس بوی خنک و تلخ امگا که به آشپزخونه نزدیک میشد، پلکاش رو بست و با لبخند، نفس عمیقی کشید. زمانی که بوی گوشت توی ماهیتابه بلند شد و مطمئن شد به مشام لیام رسیده، نیشخندی زد و گردنش رو به سمت جایی که لیام بود چرخوند اما با دیدن لیام که کنار پاهاش ایستاده بود و با چشم های درشت و منتظر بهش زل زده بود، با تعجب لبخندی زد و دست آزادش رو به خز‌های نرم سرش کشید و با دست راستش استیک رو برگردوند تا طرف دیگه‌ش هم گریل شه.

ل: زین! لطفا زودتر!

پوزه‌ش رو با خواهش به شلوار زین کشید و وقتی جوابی ازش نگرفت، با ناراحتی سرش رو پایین انداخت و قهر کرده، نگاهش رو از آلفا گرفت. زین با لبخند و تاسف سرش رو تکون داد و استیک حاضر شده رو توی بشقاب گذاشت و اون رو روی میز قرار داد و همینطور که بشقاب و کارد و چنگال رو برمیداشت تا روی میز بذاره، گردنش رو به سمت لیام چرخوند و با لحن آرومی گفت

ز: تبدیل شو تا پشت میز بشینی و کنار هم ناهار بخوریم.

ل: نمیخوام، اینجوری راحتترم.

مثل تمام روز‌های گذشته قبول نکرد و منتظر به چشم‌های زرد آلفا خیره شد تا زودتر ناهارش رو بده. زین هوفی از روی کلافگی کشید و روی صندلی نشست و تکه‌ی استیک لیام رو توی بشقابش گذاشت و با برداشتن بشقاب، کمرش رو خم کرد و اون رو کنار پای خودش و لیام، روی زمین قرار داد.

ل: گوشت خام میخوام.

زین به سرعت از روی صندلی بلند شد و به سمت یخچال رفت و با برداشتن بسته‌ی استیک، بسته‌بندیش رو باز کرد و یکی از تکه‌ها رو کنار استیک پخته تو بشقاب لیام گذاشت.

وقتی لیام به بشقاب نزدیک شد و مطمئن شد از ناهارش راضیه، دوباره روی صندلیش نشست و مشغول برش دادن استیکش با کارد و چنگال و خوردنش شد. با شنیدن صدای آرومی از لیام، گردنش رو یواشکی به سمتش چرخوند و وقتی دید استیک پخته‌ و داغش رو برای خوردن فوت میکنه، لبخندی زد و حواسش رو به غذای خودش داد.

بعد از تموم شدن ناهار، نگاهش رو به لیام که فقط استیک گریل شده رو خورده بود، داد و با برداشتن بشقاب خودش، از روی صندلی بلند شد و اون رو توی سینک گذاشت. کنار لیام زانو زد و دستش رو روی خزهای سرش گذاشت و با اشاره به گوشت خام و دست نخوره‌ی توی بشقاب گفت

ز: نمیخوای؟

ل: نه.

زمانی که لیام ازش فاصله گرفت و از آشپزخونه بیرون رفت، گوشت رو توی بسته بندیش برگردوند و دوباره اون رو توی فریزر گذاشت. بعد از تمیز کردن آشپزخونه و شستن ظرف و دست‌هاش، از آشپزخونه خارج شد و به سمت نشیمن ،که دم لیام از پشت مبل‌ها مشخص بود، رفت و روی کاناپه‌ی مقابل تلویزیون نشست و اون رو روشن کرد. لیام هم روی قالیچه‌ای که زین برای نخوابیدن روی سرامیک سرد براش انداخته بود، خوابید و نگاهش رو به زین داد.

New LifeWhere stories live. Discover now