𝘖𝘶𝘳 𝘭𝘪𝘵𝘵𝘭𝘦 𝘖𝘮𝘦𝘨𝘢

9.5K 354 54
                                    

علامت کوک(_)
علامت جیمین(+)
علامت تهیونگ (×)
همه ی وانشات هارو شامل میشه
___________________________________________
jimin
وارد اون مهمونی کسل کننده شدم و دور و برم نگاه میکردم.

باید بگم که این مهمونی رو شوهر خاله های عزیزم ترتیب داده بودن.
آقای جئون و آقای کیم
آقای جئون یه دختر و دوتا پسر داشت ولی آقای کیم یه پسر بیشتر نداشت.
پسر بزرگ آقای جئون و پسر آقای کیم هردو آمریکا درس میخوندن و شنیده بودم کیم تهیونگ آلفا و جئون جونگکوک بتاس.
قیافه هاشون رو فقط از روی عکس دیدم چون محض رضای فاک وقتی من تو کمر آپام بودم اونا داشتن مدرسه میرفتن.
درست فهمیدید اونا 9 سال فاکی از من بزرگترن.

با نشستن دستی رو شونه ام از ترس توی جام پریدم و با تعجب به اون فردی که بدون هیچ صدایی بهم نزدیک شده نگاه کردم.
با دیدن آقای کیم سریع تعظیم کوچیکی کردم و با صدایی لرزون بخاطر ترس و هیجان چند دقیقه پیش گفتم:
+ا.. اوه آقای کیم.
#بیا بریم داخل کیوتی
سری تکون دادم و با قدم هایی که از اضطراب میلرزید وارد اون باغ بزرگ شدیم.

برای اولین قرار بود تو یه جمع قرار بگیرم که کلی آلفا و بتا وجود داره.
با امگاها کنار میام ولی نسبت به آلفا و بتاها واکنش نشون میدم.
صدای آهنگ از هر طرف به گوش میرسید.
اخمی بخاطر زیاد بودن آهنگ کردم.
با رسیدن به سالن اصلی وارد اون خونه بزرک و مجلل شدم.

ای کاش الان آپا و اوما کنارم بودن چون از اضطراب کم مونده بخورم زمین.
این مهمونی فقط بخاطر بازگشت کیم و جئون برگزار شده و بزرگترها تو خانه آقای جئون بودن و مهمونی کوچیکشون رو اونجا برگزار میکردند.
با رسیدن به یه میز که پر از آلفاها و بتاها و امگاها بود لرزی کردم. و سرم رو بیشتر توی یقه لباسم فرو بردم.

Taehyung
با حس کردن فرمون شکلات نفس عمیقی کشیدم و سرم رو بالا آوردم و با دیدن بابام با یه امگا کوچولوی شیرین و کیوت پوزخندی زدم و آروم با آرنج زدم تو پهلوی کوک که داشت با سوکجین حرف میزد
_چیه؟
×جونگکوک اونجارو یه امگای شیرین
تا خواست حرف بزنه صدای بابام بلند شد.
#خب خب بچها توجه کنید ایشون پارک جیمین هستن، پسر خاله ی کوک و ته
سری تکون دادم و از جام بلند شدم و سمتاون امگا رفتم و دستم و دور شونه هاش انداختم
×وای نمیدونستم یه پسر خاله به این کیوتی و شیرینی دارم.
و بعد دستشو کشیدم و بین خودمو کوک نشوندمش
همه نگاها روی جیمین بود تا حرف بزنه.
که با صدای شیرین و لطیفش که کمی لرزش داد لبخند ملیحی زدم.
+خ... خب سلام
_اهه جیمینا نیازی نیست خجالت بکشی
سری تکون داد و سرشو بیشتر توی یقه لباسش فرو برد.
آروم دستمو از روی شونه هاش رد کردم و با چند ضربه به شونه کوک زدم.
آروم طوری که هیچکس نفهمه لب زدم
×میخوامش
جونگکوک با فهمیدن حرفم پوزخندی زد و بهداز اینکه لب زد تو چقد کثیفی سرش رو برگردوند.

𝗩𝗮𝗻𝘀𝗵𝗼𝘁ᵛᵐⁱⁿᵏᵒᵒᵏTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon