ᴮˡᵒᵒᵈ "ˢᵒᵖᵐⁱⁿ" |4

1.4K 125 36
                                    

جیمین نفس عمیقی کشید و همونطور که فنجان چای رو به لباش نزدیک میکرد زمزمه کرد.

+من میخوام انتقام بگیرم

_خب؟ ما الان چیکار کنیم؟

+به کمکتون نیاز دارم.

×انتقام عاطفی یا انتقام بدنی

+خودت چی فکر میکنی؟

_انتقام عاطفی؟

جیمین پوزخند زد و فنجان چای رو روی میز جلوش گذاشت، جوری رفتار میکرد که انگار اون صاحب اون پنت هوسه و اون دو فر جلوش مهمون هاش.

+آپام عاشق من و داداشمه.. اگر بفهمه قرار برای همیشه از پیشش بریم دیوونه میشه، اون همیشه میگه نیاز یه یه وارث داره تا کارهای باندش رو بعداز مرگش انجام بده، و اگه بفهمه هردوتا وارث هاش قراره راه زندگیشون رو ازش جدا کنن ممکنه دست به کارهای خطرناکی بزنه ک مقصرش ما نیستیم.

_از مغز مافیا همچین چیزی هم انتظار میرفت.

+میمونه راضی کردن هیونگ، که اونم با من.

یونگی ک تا اون موقع ساکت بود و فقط به لب های جیمین که باز و بسته میشد خیره شده بود زمزمه کرد

×میشه برگردیم و به کار نیمه تموممون برسیم؟

جیمین خنده ای بخاطر این همه عجله یونگی سر داد و بعد با خونسردی از روی مبل بلند شد و رو بهش بلند گفت.

+بعداز تموم شدن انتقامم، خودم با کمال میل میکنمتون

و بعد باز نیشخند سمت اتاق دلخواهش راه افتاد.

..

با رفتن جیمین، یونگی لب هاشو تر کرد و با خونسردی تکیه اش رو از مبل گرفت.

×من این مافیا کوچولو رو میکنم

_ولی شواهد نشون میده اون مارو میکنه

×اره، ولی نه من رو، بلکه تورو میکنه

_پاشو بریم بخوابیم، حس میکنم مغزم از کار افتاده

با بلند شدن هوسوک پوزخندی زد و اونم پشت سرش بلند شد.
راه اتاق خوابشون رو در پیش گرفتن.
با رسیدن به در اتاق خواب، تا درو باز کردن با جیمینی مواجه شدن که فقط با یه باکسر روی تخت دراز کشیده
و ملافه نرم رو دور خودش پیچیده..

+اینجوری نگام نکنید، برید بیرون خوابم میاد

_برو بابا

با یونگی دوتایی وارد اتاق شدن و شروع کردن به تعویض لباس هاشون..

+مگه بهتون نمیگم برید بیرون

سپ بدون اهمیت به فرد خودشیفته روی تخت، با یه شلوارک ورزشی روی تخت رفتن.
و هرکدوم یه طرف جیمین رو اشغال کردن.

𝗩𝗮𝗻𝘀𝗵𝗼𝘁ᵛᵐⁱⁿᵏᵒᵒᵏWhere stories live. Discover now