ᴮˡᵒᵒᵈ "ˢᵒᵖᵐⁱⁿ" |3

1.4K 145 27
                                    

با زنگ خوردن های مکرر تلفنش با اخم موبایلش رو از توی جیبش در آورد و بدون مکث خاموشش کرد و دوباره توی جیبش گذاشت.

سمت ورودی بار "black heart" راه افتاد، و بدون توجه به اطرافش وارد شد.

سمت کانتر رفت و روی صندلی نشست و با یه اشاره بارمن رو صدا زد.

+ویسکی..

-چشم

+با درصد بالا

_حتما

با دور شدن بارمن سرشو روی میز جلوش گذاشت و نفس عمیقی کشید.

حس میکرد توی یه باتلاق عمیق گیر افتاده و هرچی دست و پا میزنه، بیشتر فرو میره.
احساس خفگی داشت، حس میکرد قراره بمیره..
اینکه با چشمای خودت کشته شدن مامانتو توسط بابات ببینی حتی توی فیلم های ترسناک هم قفل بود، اینکه دیگه زندگی واقعی بود.

نمیدونست چی درسته چی غلطه..

اینکه به مامان از دست رفته اش فکر نکنه و با همین خانواده عزیز و مهربونش خوش باشه.

یا با توجه به کینه چندین ساله اش، قاتل مامانش رو به سزای اعمالش برسونه تا قلبش اروم بگیره.

یعنی با کشتن باباش قلبش اروم میگیره؟ چرا باید قاتل باباش بشه، چرا باید یکی دیگه از اعضای خانواده اش رو از دست بده، چرا نباید طعم خوشبختی رو بچشه؟

با قرار گرفتن لیوان راک، که حاوی ویسکی هایی با درصد بالا بود، سرش بلند کرد و با چشم هایی قرمز بخاطر فشار عصبی ک روش بود به اون لیوان خیره شد.

به سرعت لیوان رو برداشت و یه نفس سر کشید.

بارمن رو دوباره صدا زد تا لیوانش رو دوباره پر کنه..

با پر شدن لیوانش بازم سریع اون محتویات رو بالا داد و به هیچ چیزی جز مست کردن فکر نکرد.

..

بعداز خوردن سیزدهمین لیوان راک.. حس میکرد روی زمین نیست.
حس میکرد توی دنیای دیگه است، که هیچی جز بی حسی وجود نداره.
اون این حس بی حسی رو دوست داشت..
قرار نبود به چیز های نگران کننده فکر کنه تا فشار عصبی روش باشه.

به زحمت از روی صندلی پایه بلند پایین اومد..
با تلو تلو خوردن خودش رو به مبل های گرد گوشه بار رسوند.

با نشستن روی اون مبل ها، سرش رو به تاج مبل تکیه داد و چشماش رو بست.

چند دقیقه به همین منوال گذشت و هیج اتفاق خاصی نیوفتاد..
جیمین حس میکرد یه انرژی درونش در حال قل قل کردنه که با تکون دادن و بالا و پایین کردن خودش میتونه این انرژی رو سرکوب کنه.

چشم های خمارش رو باز کرد و پیست رقص رو به روش خیره شد.

با لبخند دستاشو دو طرف بدنش گذاشت و با کمی زور زدن، بدن سنگینش رو بخاطر ویسکی بلند کرد.

𝗩𝗮𝗻𝘀𝗵𝗼𝘁ᵛᵐⁱⁿᵏᵒᵒᵏWhere stories live. Discover now