"𝘀𝗰𝗮𝗻𝗱𝗮𝗹"|1

3.9K 197 8
                                    


_تهیونگ اونجارو ببین
×کجارو؟
_اونجا
و بعد با دستم به فرد موردنظرم اشاره کردم.
×اوه جئون زیادی سکسی شده
_هووم بالاخره به فاک میره
×بیا بریم پیشش
و بعد جلوتر از من راه افتاد، پشت سرش راه افتادم و با رسیدن بهش سریع خودمو جلو کشیدم و دستمو انداختم دور گردنش
_چطوری جیمین.
خنده کیوتی سر داد و روبه هردومون گفت
+خوبم جونگکوک شی شما چطورید؟
×ماهم خوبیم.
با شنیدن صدای ماریا زنم چشم هامو محکم روی هم فشردم
*اعهه جونگکوک اینجایی کجا ول کردی رفتی.
_با تهیونگ جداشدیم و نخواستیم مزاحم بحث زنونه اتون بشیم.
*اوه، مرسی که درک میکنی.
+امم خاله اوما کجاست؟
ماریا که انگار تازه جیمین رو دیده باشه لبخند ملیحی زد و گفت
*اینجایی، مامانت داشت دنبالت میگشت تا پسر خانم چوی رو نشونت بده.
+کجاست الان
*کنار بار.
همراه با تهیونگ با کنجکاوی به بار نگاه کردیم تا پسر خانم چوی رو ببینیم، که با دیدن فردی قدبلند و چهارشونه اخمام رو توی هم کشیدم و با ارنجم به تهیونگ کوبیدم.
×اخ
جیمین همین که خواست بره با شنیدن صدای اخ بلند تهیونگ ایستاد و با نگرانی به سمتش اومد.
+اوه هیونگ خوبی؟
ماریا توجهش جلب شد و انگار چیزی یادش اومده باشه سریع خم شد و همونطور که دست من و میگرفت گفت
*وای بجنبید اریانا منتظره بریم پیشش.
با دندون قروچه ای سر تکون دادم و همراه ماریا به سمت گروهی از خانم ها رفتیم.
*بفرمایید اینم شوهر من.
اریانا با دیدن تهیونگ به سرعت با اون لباس تنگ و کوتاهش خودشو بهش رسوند و انگشتاش رو قفل کرد توی انگشتای تهیونگ.
=اینم تهیونگ همسر من.
به نشونه احترام با تهیونگ کمی خم شدیم.
#واااااو چه جذاب و هات
*اوه معلومه که جذابن
چشمام رو تو حدقه چرخوندم و به طرف تهیونگ چرخیدم.
با ندیدن هیچ ریکشنی ازش، میخواستم سرش رو توی میز رو به رو بکوبم.
هنوز داشتیم به بحث بی اهمیت رو به روم گوش میدادیم که صدای لطیفی توی گوشم پیچید.
+خاله میتونم هیونگ هارو قرض بگیرم؟ پدربزرگ میخواد ببینتشون.
*بله حتما خوشگلم.
=تو جون بخوا نفس من.
و بعد دست هامون از حصار دست هاشون آزاد شدن و باعث شد یه نفس عمیق از این حس خوب بکشم.
به همراه تهیونگ پشت سر جیمین به راه افتادیم.
نگاهم که به باسن جیمین افتاد آب دهنم هم راه افتاد
_تهیونگ خدا چی آفریده، از کون ماریا هم بزرگتره
×هیشش ممکمه بفهمه، این افکار خیستو جمع کن تا شلوارت تنگ نشده.
_اینم حرفیه.
با رسیدن به آقای وانگ قبل از اینکه ما حرفی بزنیم خودش شروع کرد.
☆بشینید.
و به مبل های گرد اشاره کرد.
☆خب بدون مقدمه میگم، شرکت میخواد یه معامله با کشور چین داشته باشه و به این نتیجه رسیدم که دوتا از کارکشته ترین کارمند هام یعنی تهیونگ و جونگکوک رو برای این معامله بفرستم.

از اینکه قرار بود به یه معامله به درد نخور برم عصبی شدم ولی به روی خودم نیاوردم.
☆اوه فراموش کردم جیمین هم باید به این سفر بیاد،
قبل از اینکه کسی حرف بزنه دستش رو بالا آورد.
☆خودتون میدونید پدر جیمین بودنش توی شرکت خیلی خیلی مهمه، و از اونجایی که جیمین در آینده قراره در شرکت مشغول به کار بشه بهتره تجربه کسب کنه.

𝗩𝗮𝗻𝘀𝗵𝗼𝘁ᵛᵐⁱⁿᵏᵒᵒᵏWhere stories live. Discover now