"چپتر 5"

214 49 5
                                    

***

ییبو رو به روی بادیگارد ایستاد و غر زد: خیلی سفتی جکی، بزار برم بیرون فرار نمیکنم که

بادیگارد همچنان به رو به رویش نگاه میکرد و جواب پسرک را نمیداد ، در واقع این برنامه ی همیشگی آنها بود ییبو هر چند ساعت یکبار در کنارشان می ایستاد و غر میزد و فحش میداد یا حتی کتک میزد و باز هم بادیگارد ها مانند یک مجسمه ی بی حرکت و ساکت می‌ایستادند و تنها زمانی که ییبو قصد خروج داشت جلوی او را میگرفتند .

ییبو یقه ی بادیگارد را گرفت و به چشمان بادیگارد که به دیوار دوخته شده بود زل زد: هی گنده‌بک منو میبینی؟

قدش تقریبا تا سینه های مرد و از نظر جسمی انقدر کوچک بود که نگران بود بادیگارد عظیم الجثه او را نبیند.

دستگیره ی در پایین کشیده شد و جان همراه با پسرکی وارد شد ، موهای پسر رنگ روشنی داشت و به طور مشخصی در چشمانش لنز طوسی رنگ گذاشته و پوست سفید و قد بلندش ترکیب زیبایی ساخته بود ، اما برعکس رفتار عجیبی داشت! ادامسش را با صدا میجوید و لباسش را به شکل شلخته ای پوشیده بود ، نگاه جان روی ییبو که روی انگشتان پایش ایستاده و یقه ی مرد در دستانش بود نشست و ابروهایش را بالا انداخت: داری چه غلطی میکنی؟

ییبو خنده ی مسخره ی کرد و یقه ی مرد را رها کرد: داشتم یقه اشو مرتب میکردم

جان دستی به پیشانیش کشید: برو تو اتاقت اعصابتو ندارم

نگاه ییبو روی پسر نشست و با کنجکاوی پرسید: این کیه؟

پسر با لحن کشیده و عجیبی پاسخ داد: زیر خواب ددی، تو‌ چی کوچولو؟

ییبو با چشمان گشاد به وقاحت پسر نگاه میکرد ، پسر دستش را دور بازوی جان انداخت: ددی جذابم یه بیبی بوی داره؟

و به طرز تهوع اوری لبش را جلو داد و خودش را لوس کرد

ییبو همچنان با نگاهی شوکه به پسر نگاه میکرد، جان بدون نگاه به پسرک تنها گفت: بهتره دهنتو ببندی

پسر نیشخندی زد: میخوام عصبی بشی و منو خشن تر بفاک بدی

ییبو احساس میکرد که هر لحظه ممکن است چشمانش از حدقه خارج شود و جلوی پای جان بغلطد، اگر میتوانست دستانش را روی گوش هایش میذاشت و فرار میکرد یا اگر قدرت کنترل زمان را داشت زمان را به چند دقیقه قبل که این مضخرفات را نشنیده بود برمیگرداند.

نگاهش روی جان که با بیخیالی کتش را درمیاورد نشست و با صدای آرامی لب زد: جان گاگا

جان بی توجه به لحن متعجب پسرک ایزابل را صدا زد: اتاق مهمان اماده اس؟

ایزابل تعظیمی کرد و بله ای گفت، جان سری تکان داد و بسمت پله ها حرکت کرد و پسرک فاحشه دنبالش به راه افتاد ، ییبو هم ناخوداگاه پشت سر انها با قدم های سست حرکت کرد ، جان یک فاحشه اورده بود تا با او سکس داشته باشد؟

⌈ 𝗡𝗲𝗽𝗲𝗻𝘁𝗵𝗲 ⌋Where stories live. Discover now