"چپتر 14"

234 43 13
                                    


ییبو بینی اش را بالا کشید و لبخند لرزانی زد، هنوز دوست داشت برود اما هیولای ناراحتی قلبش را رها نمیکرد، با سری پایین افتاده همراه لی‌مو به راه افتاد و زمانی که لی‌مو درب خودرو را برای او باز کرد با تشکر آرامی سوار شد و تمام تلاشش را کرد که به جان زل نزند. جان گا گفته بود مضحک شده، کاش لباسش را تغییر میداد، دستانش را مشت کرد و در خودش جمع شد

جان نگاهی به نمیرخ او کرد ، نوک بینیش قرمز بود و مشخص بود که گریه کرده، کلافه دستی لا به لای موهایش کشید و با حرص کمی موهایش را کشید : الان که اومدی چه مرگته

ییبو دستپاچه به جان زل زد و تلاش کرد لبخند بزند اما ناگهان قطره اشکی روی صورتش چکید، جان با اخم به او که تلاش میکرد اشکهایش را پاک کند زل زد

ییبو با صدایی گرفته و بغض الود لب زد : چیزیم نیست

جان بازویش را گرفت و بشدت بسمت خودش کشید و غرید: حرف بزن ببینم

ییبو با بغض گفت: من فکر کردم خوشگل شدم، نمیدونستم لباسام مضحکه

جان نگاهی به چشمان مظلوم و براق ییبو کرد و برای همین گریه میکرد و اینگونه با بغض صحبت میکرد؟

ییبو سرش را روی شانه ی جان گذاشت و بینیش را بالا کشید و جان بازوی پسرک را با اخم رها کرد : جهان یه مجموعه ی کامل از انواع دردا و تاریکی ها و زخم ها و اسیب ها هستش، تویی که بابت یه حرف من اینشکلی میشی چطوری میخوای توی این جهان دووم بیاری؟چطوری تا الان دووم اوردی؟

ییبو سرش را از روی شانه ی جان بلند کرد : من میدونم توی جهان خیلیا ممکنه بهم اسیب بزنن و خیلیا بهم اسیب زدن من میدونم جهان پر از درده، باور کن منم خیلی سختی و درد کشیدم اما بعدش تصمیم گرفتم که قوی تر بشم و نگاهم و به زندگی تغییر بدم من فکر نمیکنم که آدم ضعیفی باشم... فقط دوست ندارم از طرف کسایی که دوسشون دارم یا بهشون اعتماد دارم آسیب ببینم ، اینکه یه غریبه بهم بگه مضحکم برام مهم نیست ولی اگه جان گاگا بگه قلبم واقعا میشکنه

جان نگاهی به ییبو کرد ، تفکرات پسری به سن او برای جان جالب بود ، شاید او اسیب پذیر به نظر میامد اما درک بالایی داشت و از طرفی بشدت باهوش و اگاه بود

جان نگاهی به موهای بسته شده ی او کرد : همیشه ادما دقیقا از سمت کسایی که دوسشون دارن ضربه میخورن، چون احساسات باعث ضعف میشه

ییبو بازوی جان را در دست گرفت و به او زل زد : بنظر من احساسات باعث شجاعت ادم میشه ، علاقه ، عشق ، دوست داشتن باعث میشه شجاعت اینو بدست بیاری که دیواره های محافظ اطرافتو از بین ببری و ریسک ورود یه نفر به قلعه ی زندگیتو قبول کنی، گا ریسک کردن همیشه نشونه ی حماقت نیست گاهی نشونه ی شجاعته

جان نیم نگاهی به پسر کرد و با ایستادن خودرو و باز شدن در توسط لی‌مو پیاده شد، ییبو هم به دنبال او از خودرو خارج شد ، جان پسر را به پشت برگرداند و کش مویی که نامرتب بسته شده بود را باز کرد و با جدیت شروع به بستن موهای پسر کرد : هیچوقت نمیشه تشخیص داد کدوم ریسک حماقته و کدوم شجاعت، یه وقتایی نتیجه ریسک کردنت میشه نابودی خودت و اطرافیانت حتی کسی که بخاطرش ریسک کردی، اونوقت چی؟چطور میشه جبران کرد؟

⌈ 𝗡𝗲𝗽𝗲𝗻𝘁𝗵𝗲 ⌋Where stories live. Discover now