***
امروز هوا ابری و گرفته بود ، نگاهی به صندلی رو به رویش کرد ، خانه بیش از اندازه ساکت بود و ییبو عادت نداشت که قهر کند!
بسمت مارتا برگشت: ییبو کو؟
مارتا دستش را در هم پیچاند: گفتن صبحونه نمیخورن
دیشب هم برای شام نیامده بود! نگاهی به تست رو به روی خودش و لیوان شیرش کرد و دوباره به رو به رویش زل زد، ییبو وقتی گرسنه میشد در هر زمانی که بود به اینجا میامد و غذایش را میخورد اما حالا از دیروز چیزی نخورده؟
خطاب به مارتا گفت: بهش سر زدین؟
مارتا تعظیمی کرد: ایزابل الان رفتن به اتاقشون
جان بی توجه به صبحانه بسمت پله ها حرکت کرد و در میانه راه کتش را پوشید، به محض رسیدن جلوی درب اتاق ییبو ایزابل با نگرانی از اتاق خارج شد و با دیدن جان بلافاصله تعظیم کرد : ارباب فک کنم ییبو مریض شده
جان با اخم وارد اتاق شد، ایزابل هم بدنبالش حرکت کرد ، صورت پسر سرخ بود و دانه های عرق روی پیشانیش نمایان بود ، ایزابل با نگرانی گفت: تبش خیلی شدیده
جان بسمت تخت حرکت کرد و نزدیکش شد ، دستش را روی پیشانی ییبو گذاشت و ایزابل درست میگفت ، حرارت بدنش بیش از اندازه بود.
موهای چسبیده به پیشانی پسر را با دست کنار زد که ییبو به آرامی چشمانش را باز کرد ، چرا انقدر بدنش دردناک و سنگین بود؟ با دیدن جان ناله ی آرامی کرد و دو دستش را بسمت جان گرفت: جان گاگا
جان به او نزدیک شد و ییبو دستش را دور گردن مرد انداخت جان بلافاصله دست دیگرش را به ارامی زیر زانوی ییبو برد و یک دستش را پشت کمر پسر گذاشت و او را از روی تخت بلند کرد، ییبو بخاطر جدا شدن از جای گرم و نرمش لرزی در بدنش نشست و خودش را بیشتر به جان چسباند و با صدایی آرام گفت: سردمه
جان رو به ایزابل گفت: به لیمو بگو ماشین و اماده کنه ببرمش بیمارستان.
ایزابل بعد از تعظیم از اتاق خارج شد و جان هم به آرامی شروع به پایین امدن از پله ها کرد.
جلوی در ورودی بود که لیمو بسرعت داخل آمد و با صدای آرامی گفت: اینکارو نکن ارباب.
جان با سر به ییبو اشاره کرد: حالش بده
لیمو نگاهی به صورت سرخ پسر انداخت: من براش دکتر میارم ، اگر ارباب بزرگ بفهمه بردینش دکتر خودتون میدونید اوضاع چطوری میشه.
جان اخم شدیدی کرد و ییبو را بیشتر از قبل به خودش فشرد و سری به نشانه تائید تکان داد، لیمو درست میگفت اینکارش جان ییبو را به خطر مینداخت.
YOU ARE READING
⌈ 𝗡𝗲𝗽𝗲𝗻𝘁𝗵𝗲 ⌋
Romance꩜𝗪𝗿𝗶𝘁𝗲𝗿 : Hana ꩜𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲 : Mafia,Romanc,Smut, Fluff,Heavy Angst, Slice of life ꩜𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲 : ZSWW پسرکی یتیم که بعد از دزدیده شدن به یکی از وحشی ترین رئیس های مافیا فروخته میشه... ~قلمی دیگر از نویسنده فیک بیمار