retaliate

561 75 3
                                    

قسمت چهارم: تلافی
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
_میشناختیش؟
با سکوت تهیونگ دستشو بین دستاش فشرد و با عصبانیت پرسید
_گفتم میشناختیش؟
+دوست پسر سابقم بود!
جونگ کوک دندون هاشو روی هم فشرد و نگاهشو به دوهانی داد که کنار دختری با لباس قرمز ایستاده بود
نفس عمیقی کشید و دست تهیونگ رو گرفت و باهم بلند شدن
_بریم
+بخاطر اون میخوای بریم؟
_با خودت چی فکر کردی؟بخاطر ی احمق؟
تهیونگ نگاه دیگه ای به دوهان کرد و با تکون دادن سرش دنبال جونگ کوک راه افتاد
_دوربینارو میبینی؟
+نه
_پشت درختان فقط بخند...تظاهر کن
تهیونگ به زور لبخندی زد و دست جونگ کوک رو گرفت
جونگ کوک متعجب از کار پسر فقط گذاشت کارشو بکنه و تعجبشو اصلا توی چهرش نشون نداد
تا وقتی به ماشین رسیدن و درو برای تهیونگ باز کرد و این تهیونگ بود که متعجب به جونگ کوک زل زده بود
_نمیخوای بشینی؟
تهیونگ نگاه گذرایی به جونگ کوک انداخت و سوار ماشین شد جونگ کوکم از همون در سوار شد و وقتی خیالش راحت شد که شیشه ها دودی هست از پوسته ادم عاشق خارج شد و همون جونگ کوک سرد و خشن شد
سیگاری از جیبش خارج کرد و بین لباش گذاشت ، تهیونگ به  نیمرخ جونگ کوک زل زده بود و تو افکار خودش غرق بود که با صدای جونگ کوک به خودش اومد
_چیزی توجهتو جلب کرده بچه؟
+نه
جونگ کوک فندکی دراورد و سیگارشو روشن کرد . پک اول رو به سیگارش زد و دودشو بیرون فرستاد
با حس نگاه های خیره تهیونگ اینبار سرشو سمت اون چرخوند و دود سیگارشو تو صورت اون رها کرد
با این کارش تهیونگ شروع به سرفه کرد و دستشو برای دور شدن دود از جلوش تکون میداد
جونگ کوک پوزخندی زد و  به کشیدن سیگارش ادامه داد
ولی با ادامه دار شدن سرفه های تهیونگ کلافه سمتش چرخید
_بسه دیگه دهنتو ببند
تهیونگ سعی میکرد جلوی سرفه هاشو بگیره ولی چندان موفق هم نبود ، جونگ کوک کلافه تر سیگار رو از پنجره ماشین به بیرون پرتاب کرد و نگاه عصبیش رو به تهیونگ داد
__میگم بسه
+نم...دست...خودم نی..ست
جونگ کوک حرصی چشماشو بست و سعی کرد توجهی به صدای رو مخ اون پسر نکنه ولی هرچی میگذشت شدت سرفه های تهیونگ بیشتر میشد
_اگه خفه نشی پرتت میکنم پایین
تهیونک سریع خودشو سمت شیشه کشید و کمی اونو پایین داد و سرشو از ماشین داد بیرون و نفس عمیقی کشید
طولی نکشید که نفس هاش اروم شدن و نشست سرجاش
جونگ کوک راحت شده از دست سرفه های پسر سرشو به پشت صندلی تکیه داد
هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد تا اینکه به عمارت رسیدن .
جونگ کوک بدون توجه به اون پسر از ماشین پیاده شد و دکمه کتش رو باز کرد و سمت ورودی رفت
∆شما حالتون خوبه؟
تهیونگ ک رنگش پریده بود و سرش روی پشتی صندلی رها شده بود با این سوال مرد چشماش رو چرخوند و از داخل آینه به مرد خیره شد
+بله... خوبم
∆ولی رنگتون پریده...از آقای جئون ترسیدین؟
+اره یعنی نه اون کی باشه ک من ازش بترسم
∆خیلی مراقب باشید آقای جئون خیلی بیرحمه ، اگه کاری کنید که باب میلش نباشه صد در صد میکشتتون
تهیونگ سرشو تکون داد خواست از ماشین پیاده بشه که در ماشین باز شد و چهره کارلوس نمایان شد
_چطوری بچه؟
تهیونگ نگاه بیحالشو بالا اورد و به کارلوس داد
_چته تو؟
دستشو از زیر بغل تهیونگ رد کرد و کمکش کرد تا پیاده بشه
_مستی؟
+نه
_پس چته؟ داری میمیری
تهیونگ نفس سنگینی کشید و به دست کارلوس چنگ زد تا نیوفته
_نمیتونم وایسم
کارلوس که گیج شده بود تهیونگ رو سمت خوابگاه خدمه کشوند
+اونجا نه
_چرا؟این زخمام مربوط به همونجاست؟
تهیونگ خیره به چشمای دو رنگ کارلوس شد و با بزاقش دهن خشک شدش رو تر کرد
_ففط کافیه بهم ی اسم بگی بچه , جنازش تا شب جلو پاته .
تهیونگ اصلا تو باغ نبود چون حالا کل وزنش رو بدن کارلوس افتاده بود و عملا کارلوس اونو داشت حمل میکرد
که البته حمل کردن کسی مثل تهیونگ برای کارلوس اصلا کار سختی نبود
+فکر کنم سرما خوردم
_چرا باید سرما بخوری؟
+تمام دیشبو بیرون بودم
کارلوس با این حرف ایستاد که باعث شد تهیونگ سکندری بخوره و بخواد بیوفته ولی عکس العمل به موقع کارلوس مانع افتادنش شد
_ماریا؟
+هوم؟
_اون این بلارو سرت اورده؟کتکت زده؟زخم انگشتات؟
+اره
_خدای من اون دختر داره از حد خودش فراتر میره ، باید همه چیزو مو به مو برام توضیح بدی
+باشه ولی اول بذار ی جا بشینم
کارلوس تهیونگ رو که متوجه نشده بود الان تو عمارت هستن رو سمت اتاق خودش که جونگ کوک بطور اختصاصی  بهش داده بود برد و اونو روی مبل نشوند
تهیونگ بیحال سرشو روی مبل رها کرد
_میشنوم؟
+دیشب تو گفتی... گفتی از اون اتاقه برم بیرون منم...رفتم بعد...
نفس عمیقی کشید و ادامه داد
+منم رفتم ظرف غذامو گذاشتم توی سینک که اون دختره...نمیدونم از کجا اومد و بهم گفت باید ظرفو بردارم من نمیدونم برای چی باید ی...ظرف کثیفو بردارم؟اصلا اگه بر میداشتمش کجا باید میذاشتمش؟
سر اینکه ظرفارو برنداشتم اونارو پرت کرد و شکوند بعدم مجبورم کرد جمعشون کنم برای همین سر انگشتام...زخم شد
_تو ازش کتک خوردی؟
+هان؟
تهیونگ با بهت پرسید و سعی کرد از قسمت دوم ماجرا که تو خوابگاه اتفاق افتاده بود فرار کنه
+منو زد؟
_نزدت؟
+نه!
_پس زخم گوشه لبت؟
تهیونگ تو اتاق چشم چرخوند و دنبال چیزی بود تا بحثو عوض کنه
_سعی نکن ازش تفره بری فقط حقیقت رو بگو ، اون زدتت؟
با سکوت پسر عصبی شد و دکمه کتشو باز کرد و نفس عمیقی برای اروم موندن کشید ولی نتونست کنترلی روی صداش داشته باشه
_زدتت؟
+ا...اره
_سر چی؟
+رفتم خوابگاه و از شانس گندم...دوباره گیر همون دختره افتادم
_سر چی زدتت؟
با داد پرسید و اینبار تهیونگم با داد جوابشو داد
_بهم گفت هرزه...هرزه ای که فقط برای ی شبه و بعد از دستمالی شدن پرت شده بیرون ، تحقیرم کرد و جلوی همه بیرونم کرد
از دادش کارلوس کمی جا خورد و با دیدن اشکای تهیونگ که حالا رو صورتش نقش بسته بود از جاش بلند شد و مقابل پسر قرار گرفت ، به ارومی مشغول پاک کردن اشکای پسر شد
_هیشش گریه نکن
تهیونگ کفری دستشو پس زد و خواست بلند بشه که کارلوس مانعش شد
_اینجا اتاق منه میتونی از این به بعد اینجا بمونی
+نمیخوام همتون دیونه اید از اون رئیس احمقتون گرفته تا اون خدمتکار روانیتون توام مثل اونایی فقط ولم کن
کارلوس حتی تغییری توی چهرش هم نمایان نشد فقط با خونسردی تمام تهیونگ رو سرجاش نگهداشت چون میدونست عصبانیتش زود میخوابه
_همینجا میمونی بچه فهمیدی؟
+من بچه نیستم
کارلوس نامطمئن ابرویی بالا انداخت و دستشو از رو شونه تهیونگ برداشت
_من دارم میرم پیش رئیس تو میتونی یکم استراحت کنی.
تهیونگ بی توجه بهش روی مبل دراز کشید و کتشو روی خودش کشید
کارلوس لبخندی از این درجه خنگ بودن پسر زد و با خاموش کردن چراغ از اتاق خارج شد
دکمه کتش رو که در اثر عصبانیت باز کرده بود رو بست و مقابل اتاق جونگ کوک قرار گرفت ، گلوش  رو صاف کرد و چند تقه به در زد .
با شنیدن صدای جونگ کوک که بهش اجازه ورود داده بود وارد اتاق شد و خیلی خشک مقابل جونگ کوک ایستاد
_با من کار داشتید قربان؟
+اره بیا اینجا
کارلوس نزدیکتر رفت و کنار جونگ کوکی که پشت میز نشسته بود ایستاد
جونگ کوک کاغذایی که جلوش دسته کرده بود رو نگاهی کرد و چندتاشو برداشت و به کارلوس داد
+قرارداد محموله هایی که فردا تو بندر سانگی باید بفرستی روسیه
_من؟
جونگ کوک از بالای عینکش به کارلوس زل زد . کارلوس با دیدن نگاه خیره جونگ کوک اب دهنشو قورت داد
_منظورم اینه که شما نمیایید؟
+نه
_اخه من تاحالا بدون شما محموله جا به جا نکردم
+از فردا میکنی
_اگه اشتباهی رخ بده چی قربان؟
+مشکل ممکنه پیش بیاد که معلومه در اون شرایط باید چیکار کنی ، هرکسی که مانعت شد و رو میکشی ولی درباره اشتباه...اونم رخ نمیده چون تو میدونی اگه اشتباه کنی چی میشه
_بله قربان تمام تلاشمو میکنم
جونگ کوک دوباره با برگه های روی میزش مشغول بود ولی کارلوس همچنان سرجاش ایستاده بود
+چیزی میخوای بگی کارلوس؟
_بله
+میشنوم
_تهیونگ
جونگ کوک با شنیدن اسم اون پسر کله شق دست از کار کشید ولی همچنان نگاهش به برگه های مقابلش بود.
کارلوس با دیدن سکوت رئیسش جرعت بیشتری پیدا کرد تا حرف بزنه
_من اونو از خودکشی نجات دادم
+این حرفا چه ربطی به من داره کارلوس؟
_من هنوز نمیدونم اون برای چی میخواسته خودکشی کنه ولی بنظرم اون مشکل روحی داشته که میخواسته خودشو بکشه
جونگ کوک اینبار نگاهشو از برگه ها گرفت و به کارلوس داد و زبونشو طبق عادت به لپش فشرد
+منظور ؟
_اون...
+کارلوس...منظور؟
_میخوایید چیکار کنید؟
+تهیونگ بخاطر گندی که زده مجبوره فعلا تو پوسته دوست پسر من باشه بعد از اینکه آبا از آسیاب افتاد و این ماجرا از ذهنا فراموش شد میکشمش
_ولی قربان...
+میتونی بری
کارلوس  میدونست باید سکوت کنه و چیزی نگه وگرنه به ضرر خودش تموم میشد برای همین احترامی گذاشت و سمت در رفت ولی قبل از خروج توسط جونگ کوک صدا زده شد
+کارلوس
_بله قربان
+میخوام درباره ی نفر تحقیق کنی
_کی قربان؟
+کیم دوهان!
................................................................
برگه هارو روی میز گذاشت و کتش رو از تنش خارج کرد ،
دستش سمت کلید برق رفت تا روشنش کنه ولی با دیدن تهیونگ خوابیده دستش تو هوا خشک شد و تنها به روشن کردن آباژور کنار اتاق قناعت کرد
یک دقیقه ای به پسر خیره موند و با دیدن کفشاش که هنوز پاش بودن نزدیکش شد و پایین مبل نشست ، با گرفتن پشت کفشش تهیونگ تکون ریزی خورد ولی بیدار نشد
کارلوس با احتیاط زیادی کفشش رو از پاش خارج کرد و پایین مبل گذاشت و کفش دومش رو هم به همین ترتیب از پاش خارج کرد و کنار کفش دیگش گذاشت
ولی تو اون تاریکی جوراب خونی تهیونگ توجهش رو جلب کرد و با کنجکاوی جوراب پسرو کمی کشید پایین و با دیدن کف پاش که زخم شده بود اخمی بین ابروهاش جا خوش کرد
_تهیونگ
+هوم
پسر بین خواب و بیداری زمزمه کرد و دستی به صورتش کشید
_پات چی شده؟
+رفته رو شیشه
اروم زمزمه کرد و دست دیگه ای به صورتش کشید و با پاش دست کارلوس که روی پای دیگش بود رو کنار زد
کارلوس عصبانی تر از قبل از جاش بلند شد و از اتاق خارج شد
تو اون ساعت فکر نمیکرد کسی از خدمه بیدار باشه پس بدون معطلی سمت خوابگاه خدمه رفت ، با شدت درو باز کرد که باعث شد همه بپرن
+چخبرته؟
_تو بیا بیرون
ماریا با پروییت تمام از رو تخت بلند شد و مقابل کارلوس قد علم کرد
کارلوس بدون اینکه حتی ذره ای فکر کنه سیلی تو صورت دختر کوبید که باعث شد به زمین بیوفته و همه هینی بکشن
+چ غلطی...
حرفش کامل نشده بود که کارلوس از یقه اش گرفت و بلندش کرد و به میز آینه کوبید
+ولم کن
هیچکس حق دخالت نداشت چون میدونستن کارلوس دست راست جونگ کوکه و هیچ‌ کاری رو بدون دلیل انجام نمیده.
کارلوس دختر رو روی زمین پرتاب کرد که باعث شد با کف دست روی خرده شیشه های آینه بیوفته
_همرو جمع میکنی...با دست ، هیچ کسی هم حق نداره بهت کمک کنه
+با این کارا میخوای به چی برسی؟
کارلوس پوزخندی زد و خیلی اروم روی زانوش نشست و با انگشت اشارش چونه دختر رو لمس کرد
+برای هرزه بودن...زیادی زشتی دختر
_تو گی...از دخترا خوشت نمیاد طبیعیه اینو بگی
کارلوس‌ با حالت سردی موهای دختر رو کشید و دم گوشش به ارومی زمزمه کرد
+تو...فقط کافیه یکبار دیگه ، فقط یکبار دیگه به تهیونگ نزدیک بشی اونوقت باید مرگ رو با بند بند وجودت تجربه کنی
دختر تکخندی زد و بعدش شروع به خندیدن کرد
_عااا پس برای همینه که آقا جوش اوردن چون به زیرخوابشون توهین کردم
+تهیونگ زیرخواب من نیست
سر دختر رو با شدت رها کرد و از رو زمین بلند شد و جلوی چشمای ترسیده اون همه خدمتکار از اتاق خارج شد
دستشو کلافه تو موهاش کرد و نفس عمیقی کشید ، سرشو چرخوند و با دیدن جونگ کوک که تو بالکن مشغول کشیدن سیگار بود سرشو کمی خم کرد
با پرتاب شدن سیگار جونگ کوک به پایین و رفتنش به داخل  کارلوس قدم هاشو به سمت در ورودی عمارت برداشت
باید برای سفر دو روزه اش اماده میشد...
________________________________________
منکه کاکائوی خوبیم زود زود پارت میذارم دلتون میاد فالو نکنید؟ووت ندین؟کامنت نذارین؟نه دلتون میاد ؟🌝🤍

AMYGDALA "Kookv"Où les histoires vivent. Découvrez maintenant