asthma

542 63 8
                                    

قسمت هشتم : آسم
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
کارلوس بی معطلی گوشیش رو خارج کرد و با شماره پزشک تماس گرفت
_برو دنبالش
+ولی قربان ما زیاد وقت نداریم
_کاری که بهت گفتمو بکن
با داد غرید و کارلوس سریع احترامی گذاشت و از اتاق خارج شد
جونگ کوک زنجیری که دستش بود رو به گوشه ای پرتاب کرد و سر تهیونگ رو روی پاش گذاشت و سعی در برگردوندن نفس های رفته پسر داشت
شصتش رو روی قفسه سینه پسر گذاشت و فشار محکمی به سینش وارد کرد و انگشتش رو به سمت بالا کشید.
انقدر کارشو تکرار کرد که اخم ریزی بین ابروهای پسر شکل گرفت و سینش شروع به خس خس کرد
_افرین نفس بکش...نفس بکش که قراره با دستای خودم نفساتو قطع کنم
در اتاق سریع باز شد و مردی که خواب از چشماش میبارید وارد اتاق شد و پشت بندشم‌ کارلوس به داخل اتاق دویید
_کدوم گوری بودی هان؟
×منو ببخشید قربان
+خواب بود قربان
_حقته پوستتو زنده زنده بکنم و جنازتو از بالای همین عمارت به پایین پرتاب کنم
ترس به راحتی از چشمای مرد خونده میشد ، اون مرد قشنگ میدونست جونگ کوک‌ حرفی رو که میزنه صد در صد عملی می‌کنه ، حتی چندتا از قربانی های جونگ کوک هم زیر دست خودش جون دادن!
+ببین چش شده
مرد سمت تهیونگ‌ خم شد و مچ دست اونو برای گرفتن نبضش گرفت ، با حس ضربان ضعیف اون پسر گوشی پزشکیش رو روی قلب اون پسر گذاشت و با شنیدن ضربه های ارومی که قلبش به سینه بی جونش میکوبید نگاهی به جونگ کوک انداخت
×قربان...میتونم بپرسم چرا ایشون اینجوری شدن؟
+نه نمیتونی بپرسی فقط کارتو بکن و برو
_میخواستم خفش کنم!
مرد با این حرف متعجب شد و با چشمایی که حالا خواب به کلی ازش پریده بود به جونگ کوک زل زد
_حالا اگه میخوای خودتو خفه نکنم زود کارتو بکن
×چ..چشم
دو انگشتشو روی گردن پسر گذاشت و به ارومی حرکت داد تا متوجه بشه در اثر مسدودی رگ پسر اینجوری شده یا فقط ترسیده ولی با حس جسم دیگه ای زیر دستش چشماش گرد شد و سریع از داخل کیفش لارنگوسکوپ و میله باریک فلزی خارج کرد و دهان تهیونگ رو باز کرد و لارنگوسکوپ رو داخل دهانش گذاشت و اون میله باریک رو به ارومی به داخل دهان پسر فرستاد
کارلوس جرعت نداشت حرفی بزنه تا پزشک اشتباهی نکنه و جونگ کوک سکوت کرده بود چون نمیدونست چ اتفاقی برای پسر افتاده
بعد از اینکه مرد اون فلز بدترکیب رو از دهان تهیونگ خارج کرد ، تهیونگ نفس عمیقی کشید و تنفسش به حالت عادی برگشت
×بهتره سرش رو از روی پاتون بردارید و اونو به حالت دراز کش بذارید تا راحتتر نفس بکشه
جونگ کوک که متوجه نبود تا الان سر پسر روی پاش قرار داره به سرعت اونو روی تخت گذاشت و از رو تخت پایین اومد و سمت میزش قدم برداشت و از داخل پاکت سیگارش سیگاری خارج کرد
_چش بود ؟
×شما از بیماری ایشون مطلع بودید قربان؟
_بیماری؟
×تنگی نای
علت به وجود اومدن این بیماری میتونه هرچیزی باشه ، ضربه به گلو یا هرچیز دیگه ای...اخرین مرحله درمان این بیماری جایگذاریِ تراکئوستومیه قربان
ی تراشه ای که  توی گلو و درست در همون محلی که نای تنگ شده قرار میگیره و باعث میشه تنفس به راحتی انجام بشه البته که این روش هم به تنهایی به تنفس کمک نمیکنه این بیمار به احتمال زیاد از بیماری آسم هم رنج میبره و از اسپری آسم هم استفاده میکنه یعنی تو این مدت شما متوجه همچین قضیه ای نشدید؟
_اون از هیچ اسپری ای استفاده نکرده... یعنی من ندیدم که استفاده کنه
×احتمالا نمیخواسته شما از موضوع با خبر بشید
_همه چیزو گفتی ولی نگفتی‌ چرا به این حال افتاد؟
×شما وقتی گلوی اونو فشردید باعث شدید که اون تراشه دچار انسداد بشه و اون نتونه نفس بکشه
جونگ کوک سرشو تکون داد و با دو انگشتی که سیگار بینش خودنمایی میکرد به در اشاره کرد
_برید بیرون
کارلوس نگاه دیگه ای به تهیونگ انداخت و با گذاشتن احترامی جلوتر از پزشک حرکت کرد
اون مرد میانسال قبل از خروج رو به جونگ کوک‌ که درحال روشن کردن سیگارش بود لب زد
×قربان
_دیگه؟
×بیمارانی که به آسم مبتلا هستن به دود سیگار به شدت حساس هستن
جونگ کوک نگاه اخم آلودش رو به کسی که مزاحم روشن کردن سیگارش شده بود داد
_برو بیرون
مرد احترامی گذاشت و به سرعت از اتاق خارج شد.
بعد از خروجش جونگ کوک کلافه سیگارش رو مچاله کرد و روی میز پرتاب کرد و پنجره قدی اتاقش بدم برداشت و مقابلش ایستاد و به آسمون پوشیده شده از ابر چشم دوخت و نفس عمیقی کشید
"نم...دست...خودم نی..ست" با به یاد اوردن این جمله پسر ذهنش به سمت اون شب که از جشن برمیگشتن سیر کرد.
درست بخاطر میاورد که اون پسر حتی نمیتونست به درستی حرف بزنه و شدت سرفه هاش چقدر رو‌ اعصباش خط و خش مینداخت ولی اون از هیچ کدوم از این ماجراها و بیماری اون پسر خبر نداشت
حتما هرکسی الان تو ذهن جونگ کوک بود فکر میکرد که جونگ کوک از کارش پشیمونه که دود سیگارش رو توی صورت اون پسر فوت کرده ولی این کاملا اشتباهه!
جونگ کوک‌ اگه میدونست این پسر نسبت به دود سیگار حساسه بیشتر کارشو تکرار میکرد...چون اون آدمی نبود که بخواد از بابت چیزی پشیمون بشه
افسوسی که بعد از اون همه سال هنوزم گریبان گیرش بود و رهاس نمیکرد
دستشو روی شیشه گذاشت و سرشو به شیشه تکیه داد
_یک...دو...سه...چهار...پنج
صدای باز شدن در به گوشش رسید که باعث شد پوزخندی بزنه
_از اتاق خارج شدی اوما؟پیدات میکنم
دستش روی شیشه مشت شد و دوباره شمرد
_شش...هفت
+ببخشید!
این جمله ای نبود که انتظار داشت تو سرش تکرار بشه...مگه همیشه جمله "ولم کن" تو سرش تکرار نمیشد؟ پس چرا الان کلمه بیخشید رو شنیده بود ؟اصلا چ کسی جرعت کرده بود بین بازی اون و مادرش بیاد و اونو خراب کنه؟
سرشو از رو شیشه برداشت و سمت منبع صدا چرخید و با پسری که مقابل پاش زانو زده بود رو به رو شد
خشم و عصبانبت تنها احساسی بود که به قلبش رخنه کرده بود
دوست داشت دوباره گردن اون پسر رو بچسبه و خفش کنه ولی نقشه هایی که داشت دستش رو بسته بود
+من...من نمیخواستم بکشمت
_واقعا؟
به آرومی مقابل پای پسر زانو زد
_چه میخواستی چه نمیخواستی برام مهم نیست ، ولی من میخوام که بکشمت
تهیونگ نگاه اشکیش رو بالا اورد و تو چشمای مصمم مرد خیره شد و چاقویی که جونگ کوک به گوشه اتاق پرت کرده بود رو از بین دستاش مقابل جونگ کوک گذاشت
+من...متاسفم باشه؟هر تنبیهی که برام در نظر گرفته باشی قبوله خب؟اصن بیا با همین چاقو منو بکش ولی...
_ولی چی؟هان؟کاری به اون حرومزاده نداشته باشم؟
تهیونگ چشماش رو از روی درد بست و با دستس گلوش رو گرفت تا از دردش کم کنه
+م..من کار من بود تو...نباید اونو بخاطر کار من مجازات...کنی من...
دیگه نتونست ادامه بده و چشماشو بست و اجازه داد اشکای تازه جوشیده به چشماش راهشون رو روی گونه هاش پیدا کنن و به پایین سر بخورن
_باید از کشتن اون نهایت لذت رو ببرم و روزی رو ببینم که تو تو خون عشقت شنا میکنی!
نترس به این زودیا نمیکشمش ولی تو باید قبول کنی که ی ترسویی ، انقدر ترسویی که تو بیداری من جرعت نزدیک شدن به من رو نداری و میخوای وقتی که خوابم کار منو تموم‌ کنی
ولی مثل اینکه نمیشناسی من کی هستم...من جئون جونگ کوکم پسر همون کسی که دوست پسر ابلهت برای نابودیش با نامزدش ریخت رو هم و تورو رها کرد ، همون کسی که برای نابودیش دست به هرکاری زد ، همونی که قرار نیست بذاره به آسونی و بدون زجر بمیری
تهیونگ ترسیده پای اونو چسبید و بدون اینکه به چشماش نگاه کنه شروع به حرف زدن کرد
+آره...آره من...من ترسیدم چون ی ترسوعم ولی باور کن من نمیخواستم بکشمت من...من تاحالا اینکارو نکردم چطور میتونم بکشمت
_دیگه حوصله شنیدن چرت و پرتای تورو ندارم برو بخواب ولی امشب رو به راحتی فراموش نمیکنم و از کنارش نمیگذرم
از رو زمین بلند شد که باعث شد دست تهیونگ از پاش جدا بشه
_امشب گور خودتو با کارت کندی حداقل فردا این‌ گور رو عمیق تر نکن!
از اتاق خارج شد و تهیونگ رو توی اتاق مقابل ماهی که حالا از پشت ابر ها خارج شده بود رها کرد...
______________________________________
با برخورد نور شدید خورشید به چشماش از خواب بیدار شد و متوجه شد که دیشب رو مقابل همون پنجره به خواب رفته
دستی به گلوی دردمندش کشید و به سختی از رو زمین بلند شد
از وضع آشفته تخت متوجه شد جونگ کوک دیشب رو به اتاق برنگشته و هیچ کسی روی تخت نخوابیده
اب دهانش رو به سختی با درد قورت داد و از اتاق خارج شد و از بالای پله ها به میز غذاخوری زل زد و جونگ کوک‌ رو ندید
خمیازه ای کشید و از پله ها پایین رفت و پشت میز نشست
خدمه با دیدن اون در گوش هم چیزایی پچ‌پچ کردن و در آخر به این نتیجه رسیدن که باید براش صبحانه ببرن
طولی نکشید که صبحانه مختصری جلوش قرار گرفت ولی اون هیچ میلی به خوردن اونها نداشت در واقع نمیتونست اونارو بخوره!
درست یادشه که دوهان بعد از عملش که همین حالات رو داشت خودش براش سوپ درست کرده بود و با عشق اونو تو دهنش میذاشت
با یادآوری دوهان و حرف های دیشب جونگ کوک سعی کرد اشکاش جاری نشه
+بخاطر اینکه با نامزد این عوضی بریزی رو‌هم منو رها کردی؟
با خودش زمزمه کرد و‌ سرشو به پایین انداخت ولی به سرعت به طرفی چرخونده شد و با چشمای براق و ترسیده اش به کارلوس زل زد
_دیشب اون چه غلطی بود که کردی ؟
+متاسفم
_متاسف بودن تو کاری رو درست نمیکنه تهیونگ تو گند زدی میفهمی گند؟به زندگیت گند زدی
+متاسفم آقا متاسفم
دیگه مقاومتی برای نگهداری اشکاش نکرد و اجازه ریزش به اشکاش رو داد
کارلوس با دیدن اشکای پسر اونو تو آغوشش پرت کرد و موهاشو نوازش کرد
_گریه نکن
+من متاسفم
_باشه فهمیدم متاسفی
تهیونگ کت کارلوس رو توی مشتاش فشرد و سرشو به شکم عضلانیش فشرد
×کارلوس
صدای جونگ کوک که از بالای پله ها میومد باعث جدا شدن تهیونگ از کارلوس شد
کارولوس سمت پله چرخید و احترامی برای جونگ کوک‌ گذاشت
_صبح بخیر قربان
×بیا اتاقم
گفت و به سرعت سمت اتاقش برگشت
+اون تو عمارت بود؟
_از دیشب تو اتاق کارشون بودن
+نکنه بخاطر اینکه الان بغلت کردم تنبیهت کنه؟
_نترس تو دوست پسر اون نیستی که بخواد روت حساسیت به خرج بده
+ولی اون به هیچ و پوچ گیر میده
_نگران نباش اون حتی گی‌ هم نیست!
گفت و به سرعت سمت پله ها رفت و تهیونگ رو با موضوعی که ذهنش رو درگیر کرده بود تنها گذاشت
"اگه اون گی نیست چرا با معرفی کردن من بعنوان دوست پسرش میخواد شخصیت خودشو خراب کنه؟!"
__________________________
چرا کامنت نداریم؟😐

AMYGDALA "Kookv"Where stories live. Discover now