I want to see you in these clothes !

825 101 106
                                    

قسمت شانزدهم:مشتاقم تو این لباسا ببینمت!
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
+میخوام بخوابم
_شام نخوردی
+نمیخورم میخوام بخوابم

جونگ کوک ثانیه ای مکث کرد و تصمیم گرفت تهیونگ رو روی تخت بذاره تا بخوابه ولی تهیونگ محکمتر از قبل اونو به خودش فشرد.

+میشه نری؟!
جونگ کوک نگاهی به چشمای بسته تهیونگ انداخت و بی اختیار دستاشو دور بدن پسر محکمتر کرد.
_نمیرم!

تهیونگ با شنیدن همین یک کلمه اجازه داد خواب بهش غلبه کنه و وارد عالم دیگه ای شد .
و اما جونگ کوک ، پسر رو محکم به آغوش کشیده بود و توجهی به خشک شدن کمرش در اثر نشستن طولانی نکرد و تا لحظه ای که تهیونگ به خواب رفت حتی تا چند دقیقه بعد از خوابیدن تهیونگ اونو تو اغوشش نگه داشت و وقتی که درد کمرش شروع شد پسر رو به ارومی روی تخت گذاشت و کنارش دراز کشید و اسپری که تا الان بین مشتاش محکم نگه داشته بود رو روی میز کوچیک‌ کنارش پرت کرد.

_ با اینکه ازت خوشم نمیاد از اینکه مجبوری از این استفاده کنی متنفرم کیم!
دستشو رو موهای تهیونگ گذاشت و به ارومی مشغول نوازش اون پرهای غو شد.
نرمی که موهای تهیونگ داشت بهش حس بهشت رو میداد حس ارامشی که جونگ کوک قبلا از مادرش میگرفت
سرشو کمی جلو برد و بینیش رو بین موهای پسر جا داد و با تمام وجود اون موهارو بویید و بین عطر موهاش گم شد
انقدر بویید تا از شدت لذت پلک هاش روی هم افتاد و به خواب رفت...
___________________________________________
اخرین برگه رو هم امضا زد و بعد از مرتب کردن برگه ها خودکار گرون قیمتش رو روی میزش گذاشت و عینکشو از روی چشماش برداشت و کمی چشمای خسته اش رو مالید
تو همین حین بود که نگاهش به تقویم روی میزش افتاد
_امروز روزِ بازدید از مرکز خریده؟

نگاهی به ساعتش انداخت و حرصی از اینکه منشیش بهش یادآوری نکرده که امروز قراره از مرکز خریدش بازدید کنه و الان دیرش شده بود سرشو تکون داد و از پشت میزش بلند شد و با قدم های بلند خودشو به در اتاق رسوند و در اتاق رو باز کرد
منشی با دیدن جونگ کوک از جاش بلند شد و احترام کوچیکی گذاشت.
_با این غلطات داری روز به روز به اخارجت نزدیکتر میشی.
+بله؟
منشی با بهت پرسید و به رفتن جونگ کوک‌ چشم دوخت.

جونگ کوک تلفنش رو از جیبش خارج کرد و شماره کارلوس رو گرفت و بدون اینکه فرصت صحبتی به کارلوس بده شروع به حرف زدن کرد
_تهیونگو بیار مرکز خرید
+بله قربان
تلفن رو قطع کرد و دوباره به سرجاش برگردوند و عینک آفتابیش رو به چشم زد و سمت اسانسور رفت.

کارمنداش با دیدنش به سرعت از آسانسور خارج شدن و تا کمر براش خم شدن و جونگ کوک تنها با انداختن نگاه کوتاهی به اونها وارد اسانسور شد و دکمه موردنظرش رو فشرد و تا لحظه بسته شدن درب های آسانسور به مقابلش زل زد.
وقتی آسانسور وارد پارکینگ شد و درهاش باز شد جونگ کوک‌ همچنان به مقابلش زل زده بود و هیچکس نمیدونست جئون بزرگ مشغول فکر کردن به چه چیزی هست که حواسش از جهان پیرامونش به کل پرت شده.
با به حرکت در اومدن درب های اسانسور به منظور بسته شدن مجدد جونگ کوک به سرعت دستش رو مقابل چشمی در گرفت و مانعش بسته شدنش شد و  به اپراتور آسانسور که جمله "لطفا مانع بسته شدن درب های آسانسور نشوی″ فحش های رکیکی داد و از اسانسور خارج شد و سمت ماشینش که راننده به محض اطلاع منشی مبنی بر خروج جونگ کوک‌ از اتاقش براش آماده کرده بود رفت و سوار شد.

AMYGDALA "Kookv"Where stories live. Discover now