قسمت سیزدهم: تجاوز!
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
تهیونگ عصبی از این حرکت مرد تصمیم به دوییدن و خارج شدن از دروازه گرفت ، حتی تا حدودی هم موفق شد ولی با هول داده شدن توسط مرد دیگه ای محکم به دروازه فلزی برخورد کرد و از درد روی زمین افتاد._هیچ معلوم هست چه غلطی میکنی؟
مرد گفت و سمت تهیونگِ جمع شده از درد رفت
_حالتون خوبه؟
تهیونگ عاهی از درد کشید و دستشو رو سرش گذاشت
_قربان صدای منو میشنوید؟دست مرد برای تکون دادن تهیونگ جلو رفت ولی تهیونگ اونو پس زد و به سختی از رو زمین بلند شد
احساس مایع گرمی روی صورتش بهش فهموند که سرش شکسته برای همین با غیض سمت مردی که هولش داده بود کرد و شروع به تهدید کردنش کرد.+تو..توعه گستاخ چطور جرعت کردی...
×بابت اتفاقی که براتون افتاد متاسفم قربان ولی این دستور خود جناب جئون بود
_جناب جئون بهت دستور داد که به ایشون آسیب بزنی احمق؟
×وظیفه من این هست که نذارم تا برگشت جناب جئون ایشون از عمارت خارج بشن قربان
+مگه...مگه اسیر گرفته؟به همراه بغض تو صداش گفت و دستشو به نرده ها گرفت تا در اثر سرگیجه نیوفته
مرد سریع به سمتش رفت و با وجود مخالفت های شدید تهیونگ دست اونو گرفت.
_من شمارو تا اتاقتون همراهی میکنم و پزشک رو برای رسیدگی به زخمتون به اتاقتون میارم
+ولم کن
و اما مرد مصمم تر دست تهیونگ رو به سمت داخل کشید
+ولم کن گفتم
با بیحالی گفت و دست مرد رو به عقب روند
+مگه اسیر گرفته ولم...عاه ولم کن
مرد توجهی بهش نکرد ، عملا داشت تهیونگ رو دنبال خودش میکشید._شما برای آقای جئون مهم هستید برای همین به فکر امنیت شما هستن امیدوارم درک کنید
+ولی این توجیهی...برای کار اون احمق نمیشه اون...اون باید بخاطر کارش تنبیه بشه
_من خودم اونو بخاطر این کارش تنبیه میکنم قربان.تهیونگ دیگه هیچ مقاومتی برای فرار از دست مرد نکرد ، در واقع به قدری خون از دست داده بود که تو حال خودش نبود . به محض رسیدن به اتاق نگهبان سریع در رو باز کرد و تهیونگ رو به داخل اتاق همراهی کردو سمت تخت بردش و روی تخت خوابوندش ، طولی نکشید که در اتاق باز شد و دایانا وارد اتاق شد.
×تهیونگ
_پیش ایشون بمون تا پزشک رو بیارم
دختر سر تکون داد و سمت تخت رفت و با وحشت به زخم تهیونگ خیره شد
×حالت خوبه؟
+اون احمق...من من بردش نیستم...نیستم
×معلومه که بردش نیستی تهیونگ تو دوست پسر آقای جئونی ، میشه بگی چه اتفاقی افتاده؟تهیونگ چشماش رو بست و جوابی به دختر نداد درسته از کار اون مرد به شدت عصبانی بود ولی اصلا دلش نمیخواست برای اون دردسری ایجاد بشه چون جونگ کوک رو میشناخت و میدونست ممکنه از این اتفاق عصبانی بشه و اون مرد رو حسابی تنبیه کنه پس سکوت کرد و سکوتش تا زمانی ادامه داشت که در اتاق دوباره باز شد و مردی که بنظر پزشک بود وارد اتاق شد و کنار تخت اومد.
![](https://img.wattpad.com/cover/359876804-288-k551784.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
AMYGDALA "Kookv"
Aksiتو میخواستی بمیری و من نجاتت دادم پس...از امشب به بعد زندگی تو مال منه! این مثل روز روشنه که من کی هستم جئون...جونگ کوک!