قسمت سیزدهم

158 34 12
                                    

قسمت سیزدهم

با نگرانی و استرس به لوهان خیره شده بود. تمام بدنش گر گرفته بود و داشت از پشت شیشه‌های نیمه‌دودی ماشینش، لوهان رو با چشم‌هاش قورت میداد. میتونست قسم بخوره تا به اون لحظه از زندگیش، هیچ‌وقت همچین استرسی رو تجربه نکرده.

لوهان هنوز به گرگ سفید توی دستش خیره شده بود و حرکتی نمیکرد و هر لحظه استرس سهون بیشتر میشد. تمام فضای ماشین با بوی گریپ‌فروت سفید پر شده بود و به خاطر زیاد بودن میزان استرس آلفا، کمی به تلخی میزد.

بالاخره بعد از زمان کوتاهی که برای سهون به اندازه‌ی چندین سال طول کشید، لوهان از روی نیمکت بلند شد و به سمت ماشین رفت.

سهون با دیدن نزدیک بودن لوهان، جوری که انگار مادرش بهش اخطار "قوز نکن!" داده باشه، صاف نشست و به امگا خیره شد. دست کوچیک امگا به سمت دستگیره‌ی در اومد و نفس سهون گرفت. همین که امگا قبول کرده بود توی ماشینش بشینه هم براش خوشحال کننده بود.

لوهان چند لحظه‌ی بعد، توی ماشین نشست و گرگ سفید رو روی پاش گذاشت. سهون با نگاهی منتظر به لوهان خیره شد و لوهان بدون این‌که بهش نگاه کنه، گفت:

-نمیخوای حرکت کنی؟

سهون با شنیدن لحن خشک و دستوری امگا، به سختی بزاقش رو قورت داد و گفت:

-چرا. الان راه میفتم.

به سرعت ماشین رو روشن کرد و به سمت خونه‌ی لوهان روند. مغزش داشت سوت میکشید و منتظر بود لوهان حرف بزنه، اما انگار امگای برفی خیال دهن باز کردن نداشت.

سهون نمیدونست میتونه چیزی بگه یا نه. نمیدونست لوهان هنوز از دستش عصبانیه یا عصبانیتش کم شده و میتونه باهاش حرف بزنه.

نزدیک مقصد بودن و سهون داشت خدا خدا میکرد لوهان یه چیزی بگه.

اما لوهان تا وقتی سهون ماشین رو روبروی خونه‌شون نگه داشت، حرفی نزد. نگاهش رو به گرگ توی دستش داد و بدون هیچ حس خاصی، لب زد:

-ممنونم که من رو رسوندی هیونگ.

دستش رو به سمت دستگیره برد تا پیاده بشه که دست آلفا روی بازوش نشست.

-صبر کن لوهان...

سهون به سختی گفت و وقتی نگاه متعجب لوهان توی چشم‌هاش نشست، بی‌اختیار سرش رو پایین انداخت. حس میکرد به خاطر تمام اذیت‌هاش، حق این رو نداره که به چشم‌های لوهان بشه.

لوهان نفس عمیقی کشید و دستش رو از روی دستگیره برداشت تا به سهون بفهمونه نمیخواد بره بیرون و بهش وقت میده تا حرف بزنه.

سهون بزاق سنگینش رو به سختی قورت داد و بعد از چند لحظه، لب زد:

-میدونم اذیتت کردم. میدونم پرروییه ولی میشه...یه فرصت بهم بدی؟

Just A Random Omega Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum