3

2.4K 463 77
                                    

تعطیلات سال نو مثل برق و باد گذشت، به طوری که هوسوک باورش نمیشد الان سر کلاس، پیش مین یونگیِ خسته نشسته.

هوسوک: هیچ رقمه تو کَتَم نمیره، چرا انقد سریع گذشت آخه؟

یونگی که طبق معمول سرش رو میز بود، چشماش رو باز کرد و به هوسوک که اخم کرده بود، خیره شد.

هوسوک نگاهش رو از رو به روش گرفت و به یونگی دوخت: تعطیلات توهم انقد سریع گذشت؟

یونگی: نه

هوسوک: چیکارا کردی؟

یونگی: پیانو زدم.

هوسوک هم مثل یونگی سرشو رو میز گذاشت و بدون هیچ احتیاطی بهش نزدیک شد.جوری که یونگی میتونست مژه‌هاش رو به طور واضح ببینه و نفس های گرمش رو روی پوست صورتش حس کنه و این موضوع حالشُ از این رو به اون رو میکرد.

هوسوک: فقط پیانو زدی؟

یونگی چند لحظه مات به هوسوک خیره شد"خ.خیلی،بامزست"به خودش تشر زد:"یا،یونگیا.دست بر دار"

بنابر این اخم کرد و روشو برگردوند:جانگ هوسوک، خیلی رو مخی.

هوسوک بی توجه به حرفش دستش رو لای موهای یونگی که حالا پشتش به اون بود فرو کرد و به آرومی حرکت داد"چقدر موهاش نرمه"

یونگی چشماش رو بست و لبخند زد. این کار هوسوک واقعا براش آرامش بخش بود، مثل زمان‌هایی که پیانو میزد.

با ورود معلم به کلاس، هوسوک انگشتاش رو از لای موهای یونگی بیرون کشید و سرشو از رو میز بلند کرد.

وقتی دست هوسوک از موهاش دور شد، لبخندش از روی صورتش محو شد و اخم کرد.

زیر لب زمزمه کرد:الان وقت اومدن نبود.
و سعی کرد بخوابه.

زنگ تفریح به صدا در اومد و معلم از کلاس خارج شد.

هوسوک دستی به صورتش کشید و به بغل دستیش که غرق در خواب بود، نگاه کرد.

اواسط کلاس یونگی سرش رو سمت هوسوک برگردونده بود تا گردنش توی اون حالت خشک نشه.

هوسوک دستش رو زیر چونش زد و محو چهره ی پسر رو به روش شد: آیگو! چقدر تو سفیدی.

-هوسوک نمیای؟

بدون اینکه نگاهشو از یونگی برداره،جواب نامجون رو داد: چرا؛ میام.

و کاپشنش که پشت صندلیش آویزون بود رو برداشت، رو سر یونگی انداخت و به همراه نامجون از کلاس خارج شد.

نامجون: در نبود من چه حسی داری؟

پوزخند زد و جواب داد: عالی، دیگه کسی نیست بهم گیر بده درس گوش کن درس گوش کن!مین یونگی کاملا ساکت و بی آزاره.

نامجون با حرص غرید: ای حرومزاده ی قدر نشناس.

Loving YouWhere stories live. Discover now