18

2K 351 55
                                    

شمارش معکوس توسط یونگ‌هو آغاز شد و طولی نکشید که بقیه هم همراهیش کردند:

یونگ‌هو: ۹،۱۰

همه: ۷،۸

یونگی و هوسوک که تا اون لحظه غرق در بوسه بودند،با صدای بلند بچه ها به خودشون اومدن"یعنی باید از هم جدا شیم؟"

بوسشون غمگین شد و سرعت گرفت.

انگار سعی میکردند با سرعت بخشیدن به بوسه،اون حس خوب رو بیشتر و بیشتر واسه ی خودشون ذخیره کنند.

همه: ۵،۶

حلقه ی دست های یونگی ناخواسته دورِ گردنِ هوسوک محکم تر شد.شاید این حرکت غیر ارادی به خاطر این بود که دلش نمیخواست بزاره هوسوک ازش جدا شده.

همه: ۳،۴

"بیشتر میخوامش...بیشتر"

اما این بوسه ، یه بوسه ی به اصطلاح اجباری بود. شروعش به اجبار بود و به اجبار هم به پایان میرسید.

همه: ۲...۱

خیلی آروم بوسه رو متوقف کردن و از هم فاصله گرفتند.

چشم های جفتشون بسته بود و نفس نفس میزدند.

اول چشم های یونگی باز شد. نگاهش به سینه و شونه ی برهنه هوسوک افتاد؛هنوز پیرهنش رو بالا نکشیدن بود، چطور میتونست با اون بوسه ی ناگهانی این کار رو انجام بده؟

هوسوک هم چشم هاش رو باز کرد و به یونگی خیره شد. پسر موقهوه‌ای و سفیدی که حالا پوست گونه و گوش هاش به طرز وحشتناکی قرمز شده بود.

حس بدی بهش دست داد. عذاب وجدان داشت. "کاش یونگی رو مجبور نمیکردم بازی کنه ، بخاطر من تن به کاری داد که دوست نداشت...تو یه احمقی جانگ هوسوک ، یه احمق به تمام معنا همش داری گند میزنی...اگه یونگی ازت متنفر شده باشه چی؟"

آروم اسم یونگی رو زمزمه کرد و پرسید: یونگی...خوبی؟

قلب یونگی پایین ریخت. "چرا انقدر صداش..." سرش رو بلند کرد و با چهره ی غمگین هوسوک مواجه شد. لبخند محوی روش صورتش نشوند و با سر تایید کرد تا از نگرانی و ناراحتی این پسر کم کنه. موفق هم شد.

جکسون خندش گرفت. چندثانیه‌ای از تموم شدن بوسشون میگذشت اما اونها هنوز تو همون حالت بودند-دست های یونگی دور گردن هوسوک بود و دست های هوسوک دور کمر یونگی.

به نامجون اشاره کرد تا فیلم برداریش رو قطع کنه و وقتی نامجون خواستش رو عملی کرد ، با تک سرفه ای صداش رو صاف کرد و بلند گفت: خیلی خب. مین یونگی،جانگ هوسوک...ممنون که شجاعت بی نظیر و غیر قابل انکار خودتون رو به ما نشون دادید. یوروبون (همگی) لطفاً براشون دست بزنید.

صدای کف زدن بلند شد.

یونگی با شنیدن صدای جکسون چشم هاش رو با حرص روی هم فشار داد،دست هاش رو از دور گردن هوسوک باز کرد و با باز شدن دست های هوسوک،ازش جدا شد و به سمت جکسون برگشت.

جکسون با لحن حرص دراری ادامه داد: اوه بله...من واقعاً معذرت میخوام. فراموش کرده بودم. لطفاً مین یونگی رو به خاطر دلاوری فوق العادش و بوسیدن یهویی هوسوک خیلی ویژه تشویق کنید.

همه با صدای بلند زدن زیر خنده و محکم تر از قبل دست زدند.

یونگی به شدت عصبانی بود ، برخلاف هوسوکی که با نخودی خندیدن بقیه رو همراهی میکرد!

یونگی چند قدم با حرص به سمت جکسون برداشت: جکسون...

هوسوک وضعیت رو خطرناک دید ، خیلی سریع خودشو جمع و جور کرد و درحالی که دکمه های پیرهنشو میبست بین جکسون و یونگی قرار گرفت.

کروات و کتش رو از دست جکسون بیرون کشید و تهدیدش کرد: جکسون ، پدرت رو درمیارم دعا کن نوبتت نشه!!

یونگی: من دیگه بازی نمیکنم.

و به سمت میزش که ته کلاس بود حرکت کرد و بعد از نشستن،کار همیشگیش رو تکرار کرد. (سرش رو روی میز گذاشت)

جکسون رو زمین نشست: هوسوکا!خیلی پررویی که میخوای بازی رو ادامه بدی.

هوسوک کرواتش رو محکم کرد و سر جاش نشست: تا روی تورو کم نکنم آروم نمیگیرم!

نامجون سرش رو با تاسف تکون داد: من نیستم.
و رفت پیش یونگی روی صندلی هوسوک نشست.

جکسون: پس بچرخ تا بچرخیم.

هوسوک پوزخند زد: فعلا که تو چرخیدن رو شروع کردی!

__.__.__.__

تایپیست:Megusug
ممنون عزیزم💜زحمت کشیدی😃

از شما هم بابت حمایتاتون ممنونم❣🤗

اگه مشکلی داشت حتماً بهم اطلاع بدین♡

Loving YouWhere stories live. Discover now