13

2K 365 96
                                    

به ساعتش نگاه کرد؛ ۷:۵ رو نشون میداد، ۵ دقیقه از ساعتی که قرار گذاشته بودن میگذشت و یونگی هنوز نیومده بود.

دستش رو تو جیبش فرو کرده و به زمین خیره شد.
" امروز کجاها بریم ؟ "

با قرار گرفتن یه جفت کفش جلوی کفش های خودش،سرش رو بلند کرد و به صاحب کفش لبخند زد : سلام .

یونگی:سلام؛ببخشید دیر کردم.

هوسوک:اشکالی نداره .

هوسوک اولین بارش بود که یونگی رو تو لباس بیرونی میدید،به خاطر همین بهش زل زده بود و نمیتونست نگاهش رو ازش برداره.

" اون فوق...فوق العادست "

یونگی وقتی نگاه طولانی هوسوک رو دید،خجالت کشید و داد زد : یااا بسه!!

هوسوک خندید : چطور تو میتونی تو مدرسه و کلاس رقص به من خیره شی،اون وقت من باید بس کنم؟!

یونگی انتظار یه همچین حرفی رو نداشت.بُهت زده به هوسوک که ریز میخندید نگاه کرد و بعد از چند ثانیه،اخم غلیظی رو پیشونیش نشوند و روشو برگردوند : خفه شو!

و جلوتر از هوسوک به راه افتاد.هوسوک خندید و دوید تا بهش برسه و باهاش هم قدم شه.

با لحن بامزه ای گفت : من دوسش دارم،بهم احساس غرور میده.

یونگی سرشو پایین انداخن دور از چشم پسر چموشی که باهاش هم قدم‌ بود لبخندی رو لبش نشوند.

هوسوک بحثو عوض کرد : کجا بریم؟

یونگی سرشو بلند کرده و نگاهشو تو خیابون چرخوند : ممم نمیدونم.

طولی نکشید که نگاهش با سالنِ زیبایی روبه روش تلاقی کرد : حالا میدونم!

و دست هوسوک رو گرفت و دنبال خودش کشوند.

هوسوک:یااا کجا؟!

یونگی:الان خودت میفهمی.

و وارد سالن شدن.

هوسوک که کنجکاویش داشت دیوونش میکرد،پرسید : چرا داریم میریم اونجا؟واسه موهات؟پوستت؟پوستت که خوبه،نکنه مانیکوری چیزی میخوای بکنی؟تو...

یونگی:هیششش خیلی حرف میزنی!

و روبروی یکی از خانم هایی که پذیرش میکردن ایستادن : میتونم کمکتون کنم؟

یونگی:بله ، واسه سوراخ کردن گوش اومدیدم.

هوسوک چشم هاش گرد شد : یا مین یونگی!!

- همراهم بیاین.

یونگی باشه ای گفت و دنبالش راه افتادن.

هوسوک با تُن صدای پایین گفت :‌ یا...یااا منو نگاه کن.مین یونگی من گوشامو سوراخ نمیکنما!

Loving YouDär berättelser lever. Upptäck nu