یونگی با دهنی باز به تهیونگ و جانگکوک نگاه کرد: شما...
هوسوک آرنجش رو روی میزش گذاشت،دستش رو تکیه گاه سرش کرد و گفت: یعنی واقعا تو مدرسه این دو تا آتیش پاره رو ندیده بودی؟
یونگی چونهش رو خاروند: نه.
جانگکوک:منم یونگی هیونگ رو ندیده بودم.
نامجون بعد از تموم شدن تکالیف عقب موندش،کش و قوسی به بدنش داد و از جاش بلند شد و به سمت دوست هاش حرکت کرد.
تهیونگ:به به!نامجون هیونگ.نمردی انقدر خرخونی کردی؟
نامجون چرخی به چشم هاش داد: خرخونی چیه تهیونگ؟داشتم تکالیفم رو انجام میدادم.دیشب خونه ی جین بودم وقت نکردم بنویسم.
هوسوک با بُهت گفت: چی؟!کدوم تکلیف؟!
نامجون با تاسف سر تکون داد: ریاضی.
هوسوک:نهههه!!
برگشت سمت یونگی: تو نوشتی؟یونگی با بیخیالی ابرو بالا انداخت.
جانگکوک:به اینا میگن الگو.
هوسوک وقتی بیخیالی یونگی رو دید،سعی کرد خودش رو درگیر تکلیف کوفتیش نکنه و نگرانی رو کنار بزاره.
نامجون به یونگی و هوسوک نگاه کرد:راستی،شما دوتا...دیروز چطور بود؟
هوسوک با صدای بلند و هیجان زده گفت: عالی بود!!کلی خندیدیم!
تهیونگ خندید: گیم نت رو گذاشته بودیم رو سرمون.
نامجون متعجب پرسید: مگه با هم بودین؟
تهیونگ:اتفاقی همو تو گیم نت دیدیم.تو کل گیم نت با هم بودیم تا وقتی که پرتمون کردن بیرون.
و با یادآوری خاطره ی دیشبشون،هر چهار نفر زدن زیر خنده.
یونگی ما بین خندهش مشتی به بازوی هوسوک کوبید: فقط...فقط اونجایی که ادای اون مرد چاقه رو در آوردی و اون افتاد دنبالت.
نامجون که از خنده ی دوست هاش خندش گرفته بود،با کنجکاوی پرسید: چی؟!
یونگی نفس عمیق کشید تا به حرف زدنش مسلط باشه: دیشب چون خیلی سر و صدا کردیم پرتمون کردن بیرون،هوسوک هم چون آتیشی شده بود با حالت مسخره ای ادای صاحب اونجا رو در آورد.اون هم جوش آورد و به هوسوک حمله کرد،که هوسوک از ترس یه...یه جیغِ...یه جیغِ بنفش...!
و دیگه نتونست خودش رو کنترل کنه با صدای بلند خندید،اینبار نامجون هم همراهیشون کرد.بعد از دو سال دوستی با هوسوک،میتونست تصور کنه که قیافه ی هوسوک ممکنه چه شکلی شده باشه.
هوسوک نالید: آیگووو...یونگیااا!سوژه کردن منو بس کن!
تو همون حین،صدای گوشی تهیونگ بلند شد و باعث شد همه ی نگاه ها به سمت اون کشیده شه.
BINABASA MO ANG
Loving You
Fanfiction- دوست داشتنت،دومین کار خوبی بود که تاحالا انجام دادم. + اولیش چی بود؟ - پیدا کردنت...