7

2.1K 417 68
                                    

به سرعت خودش رو داخل حموم پرت کرد تا با یه دوش مختصر،بوی الکل رو از بین ببره.بعد از اینکه دوش گرفت،مسواک زد و از حموم خارج شد و یونیفرمش رو به تن کرد.اونقدر سرِ انجام کاراش سروصدا در آورد که نامجون از خواب پرید.

نامجون:کمتر سروصدا کن.

هوسوک کیفش رو آماده کرد و کلیدش رو توش انداخت:دارم میرم مدرسه.برنج پختم،تو پلوپزه؛درش رو بستم سرد نشه.بیدار شدین بخورین.اگه دیر بیدار شدین و دیدین سرد شده خودت گرمش کن.باقیِ مخلفات صبحونه هم رو گازه.

نامجون لبخند زد و مهربونیِ دوستش رو تحسین کرد:باشه هوسوکی،ممنون.

هوسوک:سوپ خماری هم درست کردم،دیشب جین بدجور مست کرد.

نامجون:تو دیگه کی هستی هوسوک،واقعاً دمت گرم.
پشت بند این حرفش به دوست پسر غرق در خوابش که سرش رو بازوی نامجون بود،نگاه کرد.

هوسوک خندید:خب حالا.

نامجون:خودت صبحونه خوردی؟

هوسوک:آره،میرم فعلاً.

نامجون:مواظب خودت باش.خوب درس گوش کن.

هوسوک:باشه.
و از اتاق خارج شد.

نامجون لبخند زد و چشماش رو بست،اما هوسوک دوباره پرید تو اتاق.

نامجون:چته؟

هوسوک:رو تخت من کارای خاک بر سری نکنیدا.اگه احساس کردین خیلی نیازه برید رو کاناپه.نمیخوام شبا موقع خواب بوی...

نامجون اجازه نداد حرفشو کامل کنه و کوسن تخت رو سمتش پرتاب کرد:گمشو فقط!!

Loving YouWhere stories live. Discover now