┨Chapter 4├I am park chanyoel

543 140 46
                                    

نگاهی غمگین به در اتاق انداخت.دستان مشت شده اش را پشت کمرش گره زد,باید الان سمت میز خودش میرفت و کارش را شروع میکرد,اما تنها ایستاده بود و به سر در اتاق خیره شده بود.

- فرماندهی, کیم جونمیون- چند قدمی به در نزدیک شد.نگاهش را پایین تر کشید و به دستگیره داد. میخواست بعد از چند ماه دوباره اتاق او را ببیند. انگشتانش را روی دستگیره جمع کرد و فشار کوچکی به دستگیره وارد کرد.

در با صدای چقی باز شد.نفس عمیقی کشید و اولین قدم را داخل اتاق گذاشت.نگاهش روی میز متوسط چوبی رنگ متوسط جلوی پنجره, نشست. صندلی چرم کمی خاک گرفته بود اما وسایل روی میز کاملا تمیز و منظم بنظر میرسید.

مشتش را محکمتر کرد و لبش را گزید.برای لحظه ای همان صورت سفید با چشمان زیبایش جلوی نگاهش زنده شد.

دریا دریا دلش برای او تنگ شده بود.دریا دریا بودنش را میخواست.دریا دریا گله داشت.

اگر میدانست اینهمه بینشان فاصله می افتاد و اینهمه نبودنش طول میکشید و سخت میشد,به هیچ وجه اجازه نمیداد خودش به عنوان نفوذی وارد همچین ماجرایی شود.

انگشتش را روی میز چوبی کشید.قاب عکس سه نفرشان مثل همیشه سرجایش بود, اما شیشه اش خیلی ترک برداشته بود و چیزی از صورت بک یا سوهو معلوم نبود.

همانطور که الان هردو نبودند.چندماه مرخصی برای گشتن دنبال بکهیون کوچکش تمام شده بود و حالا ناچارا به اداره برگشته بود.

تمام بیمارستان ها, پزشک قانونی ها, هرجایی که فکرش را کرده بود,گشته بود, اما نبود. بکهیون عزیزش هیچ جا نبود.حالا که فکر میکرد,دلش میخواست جلوی خیلی چیزها را بگیرد.

جلوی بیرون رفتن عجله ای بک را آنشب میگرفت. جلوی عاشق شدنش را میگرفت.جلوی سوهو را میگرفت .در پشت سرش باز شد و کسی وارد اتاق شد.

-پرونده اون جنازه های سوخته رو تحویل بده بخش جنائی,کار ما تموم شدس

-بله قربان

لبش را گزید و سمت در چرخید.جوان نسبتا بلندی با چهره ای جذاب و کمی جدی دستگیره در اتاق را بین انگشتانش گرفته بود و داشت دستوراتی میداد. باید فرمانده جایگزین سوهو میبود.

صحبتش که تمام شد تازه متوجه او شد. ابرویی بالا داد و قدمی سمتش آمد.کریس هول کرده,تعظیمی کرد

-ببخشید بی خبر وارد اتاقتون شدم

-کی هستی؟

سهون نگاه تیزش را به پلاک کوچک روی سینه مرد,شکسته انداخت.

-کریس وو-

این اسم را چندباری شنیده بود.خیلی سریع یادش امد,این افسری بود که فرماندهی را رد کرده بود و چندماهی مرخصی گرفته بود.

" Seven Years Of Love You Owe Me " [Complete]Where stories live. Discover now