┨Chapter 20├ The End

1K 177 74
                                    

-نگه دارم؟

-اره ،باید یچیزی بخوریم،تو رو نمیدونم ولی من از گشنگی پس میفتم

سهون ماشین را کنار زد و سوییچ را چرخاند،ماشین خاموش شد.سهون کمربندش را باز کرد و از ماشین پیاده شد.در سمت جونگین را باز کرد و سمتش خم شد.یکی از دستانش را زیر زانوان جونگین گذاشت

-چیکار داری میکنی سهون؟ ویلچر کو؟

سهون به چشمان معترض جونگین خیره شد.اخمی کرد و ابروهایش را درهم کشید

-فکرشم نکن الان دیگه از ویلچر استفاده کنم،میخوام خودم ببرمت اونجا

-من نمیخوام بغلم کنی هون،نگاهای بقیه اذیتت میکنه،فقط اون ویلچر رو از پشت ماشین بیرون بیار

-نمیخوام،تو چرا به حرفای من گوش نمیدی؟ خودم میبرمت

جونگین با دست راستش شانه ی سهون را کمی عقب هل داد

- برو بشین راه بیفتیم،من اینجوری نمیخوام!یا ویلچرو بیار یا بذار من خودم

-بسه جونگین!انقدر گوش کردن حرف من برات سخته؟ گفتم نه!خودم میخوام ببرمت!بفهم

سهون با لجبازی جونگین را جلو کشید و بلندش کرد.جونگین اخم کرد بود و سرش را سمت مخالف چرخانده بود.میدانست سهون عاشق دیدنش از این فاصله بود،سهون در ماشین را با پا بست و با ریموت قفلش کرد.سمت غذاخوری حرکت کرد.

چند قدمی در مغازه هم بوی غذا آدم را مست میکرد،سهون به شوخی نفس عمیقی کشید

- ازین بویی که میاد فک کنم بیش از حد بخوریم!!نه جونگین؟

جونگین جوابش را نداد.سهون خیلی بیش از حد لجباز بود،درمورد جونگین اصلا به حرف جونگین گوش نمیداد و سرخود عمل میکرد.

سهون او را روی صندلی میزی نزدیک پنجره گذاشت و خودش هم مقابلش نشست

-خب،چی بخوریم؟ مرغ سوخاریاش که مثل مال تو نمیشه،سوپشم نه...

-سهون!

صدای جونگین بقدر کافی جدی و محکم بود که سهون را مجبور کند سرش را بالا بیاورد به او خیره شود.جونگین احساس او را درک نمیکرد.برای سهون اصلا حرفها و رفتارهای دیگران مهم نبود،میخواست برای جونگین کمک باشد اما جونگین مخالفت میکرد

-بله جونگین؟!

-میشه به حرفها و نظرای منم توجه کنی؟ و یکنفره تصمیم نگیری؟

سهون دستانش را روی میز درهم قفل کرد و سمت جونگین خم شد

-تو از عشقمون میترسی؟ بخاطر بقیه؟ این تو بودی که اول عاشق شدی! نمیفهممت جونگین،مشکلت چیه؟

جونگین دستانش را روی دست های کشیده سهون گذاشت: نمیترسم هون ،از عشقمون نمیترسم،از قدرت نگاها و حرف ها یا طعنه های مردم میترسم،من اول عاشق شدم و همینطورم عاشق میمونم،من نمیخوام تو اذیت بشی،فکر میکنی من نمیدونم چقدر بخاطر من اسیب دیدی و تحمل کردی؟ یا چقدر حرفهای دیگران سختت بود؟ سهون فکر میکنی من متوجه قرمزی چشمات نمیشم؟!

" Seven Years Of Love You Owe Me " [Complete]Where stories live. Discover now