┨Chapter 5├ oh sehun

561 144 24
                                    

جلسه ی فرماندهی نیم ساعتی میشد که شروع شده بود و حالا سربازرس کیم،معاون فرمانده پارک جای او جلوی پروژکتور ایستاده بود و داشت کنفرانس میداد.

میز بزرگ و درازی وسط سالن به چشم میخورد که فرماندهان دوطرف آن با نظم وبه ترتیب نشسته بودند و جلوی هرکدام بطری آب و میکروفونی قرار داده شده بود.

سربازرس کیم با اخم و صدای محکم و بلند,با جذبه تر بنظرمیرسید.موهایش هم گاهی توی صورتش می افتاد

-طی این چهار سال پرونده های زیادی بسته شده اما پرونده گل سیاه هنوز بازه،بیشترین انرژی و نیروی ما سر این پرونده گذاشته شده،هرچند تا چندقدمی شناسایی این باند رفته بودیم اما به خاطر کم کاری بخش محافظت کلید اصلیمونو از دست دادیم و حالا سرخونه اول برگشتیم

صدای جونگین بیشتر مواخذه گر بود.حرف هایش که تمام شد،احترام نظامی گذاشت و سمت جایش راه افتاد.

نفر بعدی سهون بود.سهون همزمان با او از کنارش رد شد و پشت میکروفون ایستاد.جونگین چشمانش را محکم روی هم فشرد و لبش را گزید.

رد ارغوانی روی گردن سهون خیلی سریع توجه جونگین را جلب کرده بود. خشم عجیبی در تک تک سلول هایش دوید.دندان هایش را محکم روی هم فشرد و آهی کشید.
سهون او را نشناخته بود. جونگین انقدر ملایم نبود،نه وقتی روی چیزی دست میگذاشت!

گوش هایش صداها را نمی شنید.تنها به میز چوبی و قهوه ای رنگ مقابلش خیره شده بود و بیشتر مشتش را محکم میکرد.

سهون از او فرار میکرد و اوهم دنبالش میکرد هیچکدام کوتاه نمیامدند.بخاطر همین این جنگ سرد چند ماهی بود ادامه داشت.

جونگین فردی منطقی بود اما در مورد سهون چیزی از منطقش باقی نمیماند و تمامش تبدیل به احساس مالکیت میشد.نمیخواست سهون را اذیت کند اما حاضر نبود از دستش بدهد.جونگین انقدر راحت کوتاه نمیامد.

صدای تیز کشیده شدن آهن روی زمین،هشیارش کرد.سرش را بالا آورد و با چشمانی که حالا از خشم قرمز شده بود،به قامت سهون پشت تریبون خیره شد.بیشتر فرماندهان از سالن خارج شده بودند.

-فرمانده اوه!

سهون را صدا زد و با قدم های کوتاه و کشداری سمتش راه افتاد.قبل از رسیدن سهون به در،بازویش را چنگ زد

- صبر کن فرمانده اوه کارت دارم!

سهون بخوبی این نگاه را میشناخت.از وقتی پشت تریبون ایستاد تمام حواسش پیش جونگین بود قلبش کمی تند میزد.وقتی جونگین اینطور به جایی خیره میشد و لبانش را محکم روی هم میفشرد بدجور عصبی بود،مطمئن بود جونگین چیزی را فهمیده بود.

خشم نگاهش وادارش کرد بایستاد.آخرین نفر جلوتر از او خارج شد و حالا او مانده بود و یک اتاق خالی و سربازرس کیم جونگین!

" Seven Years Of Love You Owe Me " [Complete]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz